loading...
ﻭﺑﻠﺎﮒ ﺗﺨﺼﺼﯽ ﻭﻟﺎﯾﺖ
ﺭﺿﺎ بازدید : 20 یکشنبه 11 فروردین 1392 نظرات (0)

 

كلمه «ولي» در حديث غدير :


از همه آنچه كه گفته شد اگر صرف نظر نمائيم و فرض كنيم كه مولي به معناي دوست ، ناصر و ... باشد ، ولي بايد بگوئيم : حديث غدير فقط با جمله «من كنت مولاه فعلي مولاه» نقل نشده است ؛ بلكه در برخي از روايات با سند‌هاي صحيح نقل شده است كه رسول خدا صلي الله عليه وآله در حديث غدير از كلمه «ولي» استفاده كرده است . كه به سه روايت اشاره مي‌كنيم :
الف : روايت نسائي از زيد بن ارقم :
أخبرنا محمد بن المثنى قال حدثني يحيى بن حماد قال حدثنا أبو عوانة عن سليمان قال حدثنا حبيب بن أبي ثابت عن أبي الطفيل عن زيد بن أرقم قال لما رجع رسول الله صلى الله عليه وسلم عن حجة الوداع ونزل غدير خم أمر بدوحات فقممن ثم قال كأني قد دعيت فأجبت و إني قد تركت فيكم الثقلين أحدهما أكبر من الآخر كتاب الله وعترتي أهل بيتي فأنظروا كيف تخلفوني فيهما فإنهما لن يتفرقا حتى يردا على الحوض ثم قال إن الله مولاي وأنا ولي كل مؤمن ثم أخذ بيد علي فقال من كنت وليه فهذا وليه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه فقلت لزيد سمعته من رسول الله صلى الله عليه وسلم فقال ما كان في الدوحات أحد إلا رآه بعينيه وسمعه بأذنيه .
ابو طفيل از زيد بن ارقم نقل كرده است : هنگامى كه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله از حجّة الوداع بازمى‏گشت ، در محل غدير خم منزل كرد و به درختان چندى كه در آن نزديكى بود اشاره كرد . اصحاب بلا فاصله زير آن درخت‌ها را تميز كرده و سايبانى براى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ساختند . حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله در زير آن سايبان قرار گرفت و خطاب به حاضران فرمود :
روزگار من به پايان رسيده و خدا مرا دعوت كرده‏ است ، دعوت او را اجابت كرده‏ام . اينك ، دو اثر گرانبها در ميان شما به جاى مى‏گذارم كه يكى از آن دو ، مهمتر از ديگرى است و آن دو اثر گرانبار ، كتاب خدا و عترت (اهل بيت) من است ؛ اينك بنگريد تا پس از رحلت من با آن‌ چگونه رفتار خواهيد كرد . بديهى است اين دو يادگار از يكديگر دور نخواهند شد تا اينكه در كنار حوض كوثر با من ملاقات نمايند . سپس فرمود :
«انّ اللّه مولاى و انا ولىّ كلّ مؤمن»
خداوند مولا و سرپرست من، و من سرپرست هر مؤمن مي باشم.
سپس دست على عليه السّلام را گرفت و فرمود :
«من كنت وليّه فهذا وليّه اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه»
كسي كه من مولا و سرپرست اويم پس اين علي سرپرست او است
ابو طفيل گويد : از زيد پرسيدم : آيا تو از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله اين جملات را شنيده‏اى ؟ زيد در پاسخ گفت : آرى ! همه آن ها كه در اطراف درختان حضور داشتند آن حضرت را ديدند و سخن ايشان را شنيدند.
النسائي ، أحمد بن شعيب أبو عبد الرحمن (متوفاي303 هـ) ، خصائص أمير المؤمنين علي بن أبي طالب ، ج 1 ، ص 96 ، ح79 ، تحقيق : أحمد ميرين البلوشي ، ناشر : مكتبة المعلا - الكويت الطبعة : الأولى ، 1406 هـ .
حاكم نيشابوري بعد از نقل روايت مي‌گويد :
هذا حديث صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه بطوله .
اين حديث با شرائطي كه بخاري و مسلم در صحت روايت قائل هستند ، صحيح است ؛ ولي آن را با تفصيل نقل نكرده‌اند .
الحاكم النيسابوري ، محمد بن عبدالله أبو عبدالله (متوفاي 405 هـ) المستدرك علي الصحيحن ، ج3 ص118 ، تحقيق : مصطفى عبد القادر عطا ، الناشر : دار الكتب العلمية ـ بيروت، ط1، 1411هـ ـ 1990م .
ابن كثير دمشقي سلفي (متوفاي774هـ) بعد از نقل روايت مي‌گويد‌ :
قال شيخنا أبو عبد الله الذهبي وهذا حديث صحيح .
استاد ما ابو عبد الله ذهبي گفته است: اين حديث صحيح است .

ابن كثير الدمشقي ، إسماعيل بن عمر القرشي أبو الفداء ، البداية والنهاية ، ج 5 ، ص 209 ، ناشر : مكتبة المعارف – بيروت .
ب : بزار از سعد بن أبي وقاص :
حدثنا هلال بن بشر قال نا محمد بن خالد بن عثمة قال نا موسى بن يعقوب قال نا مهاجر بن مسمار عن عائشة بنت سعد عن أبيها أن رسول الله أخذ بيد علي فقال ( ألست أولى بالمؤمنين من أنفسهم؟ من كنت وليه فإن عليا وليه .
عائشه دختر سعد از پدرش نقل كرده است كه رسول خدا صلي الله عليه وآله دست علي عليه السلام را گرفت و فرمود : آيا من از مؤمنين نسبت به خودشان سزاوارتر نيستم ؟ هر كس كه من مولاي او هستم ، علي مولاي او است .
البزار ، أبو بكر أحمد بن عمرو بن عبد الخالق (متوفاي292 هـ) ، البحر الزخار (مسند البزار) ج 4 ، ص 41 ، ح1203 ، تحقيق : د. محفوظ الرحمن زين الله ، ناشر : مؤسسة علوم القرآن ، مكتبة العلوم والحكم - بيروت ، المدينة الطبعة : الأولى ، 1409 هـ .
هيثمي بعد از نقل روايت مي‌گويد :
رواه البزار ورجاله ثقات .
اين روايت را بزار نقل كرده و راويان آن مورد اعتماد هستند .

مجمع الزوائد ومنبع الفوائد ، ج 9 ، ص 107 ، علي بن أبي بكر الهيثمي (متوفاي807 ، ناشر : دار الريان للتراث/‏دار الكتاب العربي - القاهرة ، بيروت – 1407 .
ج : ابن ماجه قزويني از براء بن عازب :
حدثنا عَلِيُّ بن مُحَمَّدٍ ثنا أبو الْحُسَيْنِ أخبرني حَمَّادُ بن سَلَمَةَ عن عَلِيِّ بن زَيْدِ بن جُدْعَانَ عن عَدِيِّ بن ثَابِتٍ عن الْبَرَاءِ بن عَازِبٍ قال أَقْبَلْنَا مع رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم في حَجَّتِهِ التي حَجَّ فَنَزَلَ في بَعْضِ الطَّرِيقِ فَأَمَرَ الصَّلَاةَ جَامِعَةً فَأَخَذَ بِيَدِ عَلِيٍّ فقال أَلَسْتُ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ من أَنْفُسِهِمْ قالوا بَلَى قال أَلَسْتُ أَوْلَى بِكُلِّ مُؤْمِنٍ من نَفْسِهِ قالوا بَلَى قال فَهَذَا وَلِيُّ من أنا مَوْلَاهُ اللهم وَالِ من وَالَاهُ اللهم عَادِ من عَادَاهُ .
عدي بن ثابت از براء بن عازب نقل كرده است كه در «حجة الوداع» كه افتخار همراهى با رسول‏ خدا صلّى اللّه عليه و آله را داشتيم ، در بازگشت ، در يكى از مسيرها دستور داد براى نماز جمع شويم سپس دست على عليه السّلام را گرفت و فرمود :
«ألست أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ؟ »
آيا من به مؤمنان از خود آنها سزاوارتر نيستم؟ همه تصديق كردند. باز هم فرمود :
«ألست أولى بكلّ مؤمن من نفسه »
آيا من نسبت به تك تك مؤمنان از خود آن‌ها سزاوارتر نيستم ؟ .
باز هم تصديق كرده و بله گفتند . سپس اشاره به حضرت على عليه السّلام كرده و فرمود:
«فهذا ولىّ من أنا مولاه» ؛ اكنون كه مرا تصديق كرديد ، بدانيد كه على به هر مؤمنى همان مقام اولويت را دارد كه من نسبت به آن مؤمن دارم.
سپس فرمود : « پروردگارا! دوست على را دوست بدار ، و دشمن او را خوار و ذليل فرما.

ابن ماجه القزويني ، محمد بن يزيد (متوفاي275 هـ) ، سنن ابن ماجه ، ج 1 ، ص 43 ، ح116 ، فَضْلِ عَلِيِّ بن أبي طَالِبٍ رضي الله عنه ، تحقيق : محمد فؤاد عبد الباقي ، ناشر : دار الفكر - بيروت .
الباني بعد از نقل اين روايت مي‌گويد :
صحيح .
محمّد ناصر الألباني ، صحيح ابن ماجة ، ج 1 ، ص 26 ، ح113 ، طبق برنامه المكتبة‌ الشاملة .


معناي واژه «ولي» در فرهنگ خلفا :


با مطالعه خطبه‌ها ، سخنان و نامه‌هاي مردم عصر رسول خدا صلي الله عليه وآله و قرون نخستين اسلامي ، درمي‌يابيم كه آن‌ها همواره از واژه «ولي» استفاده و از آن امامت ، خلافت ، سرپرستي و أولويت را اراده و استنباط مي‌كرده‌اند . خليفه اول و دوم در خطبه‌هاي متعددي كه داشته‌اند ، خود را «ولي امر مسلمين» ، «ولي رسول خدا» و ... مي‌دانسته‌اند . و نيز وقتي جانشين خود را انتخاب و يا شخصي را به حكومت يك منطقه‌اي نصب مي‌كردند‌ ، به او عنوان «والي» داده و در حكم او از كلمه «ولي» استفاده مي‌كردند .
1. ابوبكر و عمر خود را «ولي رسول خدا» مي‌دانستند :
مسلم بن حجاج نيشابوري در صحيحش به نقل از خليفه دوم مي‌نويسد :
فَلَمَّا تُوُفِّىَ رَسُولُ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- قَالَ أَبُو بَكْرٍ أَنَا وَلِىُّ رَسُولِ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- فَجِئْتُمَا تَطْلُبُ مِيرَاثَكَ مِنَ ابْنِ أَخِيكَ وَيَطْلُبُ هَذَا مِيرَاثَ امْرَأَتِهِ مِنْ أَبِيهَا فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- « مَا نُورَثُ مَا تَرَكْنَا صَدَقَةٌ ». فَرَأَيْتُمَاهُ كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا وَاللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُ لَصَادِقٌ بَارٌّ رَاشِدٌ تَابِعٌ لِلْحَقِّ ثُمَّ تُوُفِّىَ أَبُو بَكْرٍ وَأَنَا وَلِىُّ رَسُولِ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- وَوَلِىُّ أَبِى بَكْرٍ فَرَأَيْتُمَانِى كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا .
پس از وفات رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) ابوبكر گفت : من جانشين رسول خدا هستم ،‌ شما دو نفر (عباس و علي ) آمديد و تو اي عباس ميراث برادر زاده‌ات را درخواست كردي و تو اي علي ميراث فاطمه دختر پيامبر را .
ابوبكر گفت : رسول خدا فرموده است : ما چيزي به ارث نمي‌گذاريم ، آن‌چه مي‌ماند صدقه است و شما او را دروغگو ، گناه‌كار ، حيله‌گر و خيانت‌كار معرفي كرديد و حال آن كه خدا مي داند كه ابوبكر راستگو ،‌ دين دار و پيرو حق بود .
پس از مرگ ابوبكر ،‌ من جانشين پيامبر و ابوبكر شدم و باز شما دو نفر مرا خائن ، دروغگو حيله گر و گناهكار خوانديد .
النيسابوري ، مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري (متوفاي261هـ) ، صحيح مسلم ، ج 3 ، ص 1378 ، ح 1757 ، كِتَاب الْجِهَادِ وَالسِّيَرِ، بَاب حُكْمِ الْفَيْءِ ، تحقيق : محمد فؤاد عبد الباقي ، ناشر : دار إحياء التراث العربي - بيروت .
در اين روايت خليفه دوم تصريح مي‌كند كه ابوبكر خود را ولي = خليفه رسول خدا مي‌دانست ؛ ولي شما دو نفر او را تكذيب كرده و وي را خيانت كار و ... مي‌دانستيد ، من نيز خودم را ولي = خليفه رسول خدا مي‌دانم و شما دو نفر مرا دروغگو خيانت كار و ... مي‌دانيد.
عبد الرزاق عن معمر عن الزهري عن مالك بن أوس بن الحدثان النصري ... فلما قبض رسول الله (ص) قال أبو بكر أنا ولي رسول الله (ص) بعده أعمل فيه بما كان يعمل رسول الله (ص) فيها ثم أقبل على علي والعباس فقال وأنتما تزعمان أنه فيها ظالم فاجر والله يعلم أنه فيها صادق بار تابع للحق ثم وليتها بعد أبي بكر سنتين من إمارتي فعملت فيها بما عمل رسول الله (ص) وأبو بكر وأنتما تزعمان أني فيها ظالم فاجر ... .
عمر گفت : و چون رسول خدا از دنيا رفت ابوبكر گفت : من ولي و جانشين پياميرم ، و همانگونه كه او رفتار كرد من نيز چنان خواهم رفت ؛ سپس عمر به علي و عباس گفت : شما خيال مي‌كرديد كه أبو بكر ظالم و فاجر است ... سپس من بعد از ابوبكر دو سال حكومت كردم و روش رسول و ابوبكر را ادامه دادم ...
إبن أبي شيبة الكوفي ، أبو بكر عبد الله بن محمد (متوفاي235 هـ) ، الكتاب المصنف في الأحاديث والآثار ، ج 5 ، ص 469 ، ح9772 ، تحقيق : كمال يوسف الحوت ، ناشر : مكتبة الرشد - الرياض ، الطبعة : الأولى ، 1409هـ .
نكته مهم در اين روايت اين است كه ابوبكر مي‌گويد : «أنا ولي رسول الله (ص) بعده» كلمه «بعده» مطلب را روشن تر و ما را بهتر به مقصود مي‌رساند .
حال سؤال اين جا است كه چرا بايد كلمه (ولي) و (مولي) كه در سخن رسول بايد با هزاران تأويل حمل بر غير مراد متكلم شود ولي در سخن ديگران نيازي نباشد ؟
بررسي سند روايت :
مالك بن أوس بن الحدثان النصري :
وي از روات صحيح بخاري ، مسلم و بقيه صحاح سته اهل سنت است و حتي بعضي‌ها اعتقاد داشته‌اند كه او رسول خدا صلي الله عليه وآله را نيز ديده است.
مزي در تهذيب الكمال در باره او مي‌نويسد :
ذكره محمد بن سعد في "الصغير "في الطبقة الثامنة من الصحابة ممن ادرك النبي صلى الله عليه وسلم ورآه ولم يحفط عنه شيئا .
محمد بن سعد وي را در كتابش (الصغير) در طبقه هشتم از صحابه ذكر مي‌كند و مي‌گويد: او از كساني است كه رسول خدا را درك كرد اما سخني از حضرت نقل نكرده است.
المزي ، يوسف بن الزكي عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفاي742هـ) ، تهذيب الكمال ، ج 27 ، ص 122 ، تحقيق د . بشار عواد معروف ، ناشر : مؤسسة الرسالة - بيروت ، الطبعة : الأولى ، 1400هـ – 1980م .
محمد بن مسلم معروف به ابن شهاب زهري :
از روات بخاري ، مسلم و بقيه صحاح سته اهل سنت است .
ابن حجر در باره او مي‌نويسد :
الفقيه الحافظ متفق على جلالته وإتقانه وهو من رؤوس الطبقة الرابعة
فقيه و حافظ بود، بر بزرگي جايگاه او اتفاق نظر است و از سران طبقه چهارم است.
العسقلاني الشافعي ، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852هـ) تقريب التهذيب ، ج 1 ، ص 506 ، تحقيق : محمد عوامة ، ناشر : دار الرشيد - سوريا ، الطبعة : الأولى ، 1406 - 1986 .
معمر بن راشد :
از روات بخاري ، مسلم و بقيه صحاح سته اهل سنت.
ذهبي در باره او مي‌نويسد :
معمر بن راشد أبو عروة الأزدي ... وقال أحمد لا تضم معمرا إلى أحد إلا وجدته يتقدمه كان من أطلب أهل زمانه للعلم وقال عبد الرزاق سمعت منه عشرة آلاف .
احمد گفته است: هيچ كس را نمي توان در رديف معمر قرار داد بلكه او تقدم و برتري دارد، در زمان خودش بر همگان بر كسب دانش تقدم داشت، عبد الرزاق مي‌گويد: ده هزار حديث از وي شنيدم.
الذهبي ، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان ، (متوفاي748هـ) ، الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة ، ج 2 ، ص 282 ، تحقيق محمد عوامة ، ناشر : دار القبلة للثقافة الإسلامية ، مؤسسة علو - جدة ، الطبعة : الأولى ، 1413هـ - 1992م .
بنابراين ، سند روايت نيز قطعي است و هيچ مشكلي ندارد .
2 . ابوبكر خود را «ولي امر مسلمين» مي‌دانست :
أبو بكر بعد از به خلافت رسيدن در خطبه‌هايي كه براي صحابه ايراد كرده ، با استفاده از كلمه «ولي» خود را «ولي امر مسلمين» خوانده است .
بلاذري در انساب الأشراف ، ابن قتيبه دينوري در عيون الأخبار ، طبري و ابن كثير در تاريخشان و بسياري ديگر از بزرگان اهل سنت ،‌ نخستين خطبه ابوبكر را اين گونه نقل كرده‌اند :
لما ولي أبو بكر رضي الله تعالى عنه، خطب الناس فحمد الله وأثنى عليه ثم قال: أما بعد أيها الناس فقد وليتُكم ولستُ بخيركم .
و چون ابوبكر به خلافت رسيد براي مردم سخنراني كرد و پس از حمد و ثناي الهي گفت : اي مردم من رهبر شما شده‌ام ؛ ولي بهترين شما نيستم .
البلاذري ، أحمد بن يحيى بن جابر (متوفاي279هـ) أنساب الأشراف ، ج 1 ، ص 254 ؛
الدينوري ، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاي276هـ) ، عيون الأخبار ، ج 1 ، ص 34 ؛
الطبري ، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي310هـ) ، تاريخ الطبري ، ص 237 ـ 238 ، ناشر : دار الكتب العلمية – بيروت .
اين خطبه با سند‌‌هاي صحيح نقل شده است ؛ ابن كثير دمشقي سلفي ، بعد از نقل اين خطبه مي‌نويسد :
وهذا إسناد صحيح .
سند اين حديث صحيح است.
القرشي الدمشقي ، إسماعيل بن عمر بن كثير أبو الفداء (متوفاي774هـ) ، البداية والنهاية ، ج 6 ، ص 301 ، ناشر : مكتبة المعارف – بيروت .
ابن قتيبه دينوري ، يعقوبي و أبو سعد الآبي ، نقل مي‌كنند كه خليفه اول خطبه‌اي خواند و گفت :
فحمد الله أبو بكر وأثنى عليه ثم قال إن الله بعث محمدا صلى الله عليه وسلم نبيا وللمؤمنين وليا فمنّ الله تعالى بمقامه بين أظهرنا حتى اختار له الله ما عنده فخلى على الناس أمرهم ليختاروا لأنفسهم في مصلحتهم متفقين غير مختلفين فاختاروني عليهم واليا ولأمورهم راعيا وما أخاف بعون الله وهنا ولا حيرة ولا جبنا وما توفيقي إلا بالله العلي العظيم عليه توكلت وإليه أنيب .
خداوند محمد را پيامبر و سرپرست و پيشواي مؤمنان قرار داد ، و به وجود او بر ما منت گذاشت تا آن كه او را نزد خودش خواند ، مردم را آزاد گذاشت تا خودشان بر اساس مصلحت‌ها پيشوا بر گزينند ؛ پس مرا به سرپرستي بر گزيدند ، به كمك خدا نه از چيزي مي ترسم و نه سرگرداني احساس مي كنم .
الدينوري ، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاي276هـ) ، الإمامة والسياسة ، ج 1 ، ص 18 ، تحقيق : خليل المنصور ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت - 1418هـ - 1997م .
اليعقوبي ، أحمد بن أبي يعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح (متوفاي292هـ) ، تاريخ اليعقوبي ، ج 2 ، ص 125 ، ناشر : دار صادر – بيروت .
الآبي ، أبو سعد منصور بن الحسين (متوفاي421هـ) ، نثر الدر في المحاضرات ، ج 1 ، ص 278 ، اسم المؤلف: تحقيق : خالد عبد الغني محفوط ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت /لبنان ، الطبعة : الأولى ، 1424هـ - 2004م .
محمد بن سعد در طبقات ، سيوطي در تاريخ الخلفاء و ابن حجر هيثمي در الصواعق و بسياري ديگر از بزرگان اهل سنت ، خطبه ديگري را از خليفه دوم نقل كرده‌اند كه پس از به خلافت رسيدن آن را ايراد كرده است:
لما بويع أبو بكر قام خطيبا فلا والله ما خطب خطبته أحد بعد فحمد الله وأثنى عليه ثم قال أما بعد فإني وليت هذا الأمر وأنا له كاره ووالله لوددت أن بعضكم كفانيه ... .
وقتي كه با ابوبكر بيعت شد خطبه‌اي خواند كه به خدا سوگند بعد از او چنين خطبه‌اي خوانده نشد ، پس از حمد و ثناي الهي گفت : من به امر رهبري شما برگزيده شدم ؛ ولي از آن خوشنود نيستم ، دوست داشتم يكي از شما اين مسؤوليت را مي‌پذيرفت ...
الزهري ، محمد بن سعد بن منيع أبو عبدالله البصري (متوفاي230هـ) ، الطبقات الكبرى ، ج 3 ، ص 212 ، ناشر : دار صادر - بيروت ؛
السيوطي ، عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ) ، تاريخ الخلفاء ، ج 1 ، ص 71 ، تحقيق : محمد محي الدين عبد الحميد ، ناشر : مطبعة السعادة - مصر ، الطبعة : الأولى ، 1371هـ -
1952م ؛
الهيثمي ، أبو العباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر (متوفاي973هـ ، الصواعق المحرقة على أهل الرفض والضلال والزندقة ، ج 1 ، ص 37 ، تحقيق عبد الرحمن بن عبد الله التركي - كامل محمد الخراط ، ناشر : مؤسسة الرسالة - لبنان ، الطبعة : الأولى ، 1417هـ - 1997م .
3 . انتصاب عمر به عنوان ولي :
خليفه اول وقتي كه احساس كرد عمرش به پايان رسيده ، عمر را به جانشيني و ولايت بعد از خودش منصوب كرد و در اين انتصاب صريحاً از واژه «ولي» استفاده كرد و به صحابه اعلام كرد كه عمر «ولي» مسلمين بعد از من است .
ابن حبان بستي در كتاب الثقات خود مي‌نويسد :
ثم قال لعثمان اكتب هذا ما عهد عليه أبو بكر بن أبى قحافة إلى المسلمين أما بعد ثم أغمى عليه فذهب عنه فكتب عثمان أما بعد فقد استخلفت عليكم عمر بن الخطاب ولم آلكم خيرا .
ثم أفاق أبو بكر فقال اقرأ على فقرأ عليه ذكر عمر فكبر أبو بكر فقال جزاك الله عن الإسلام خيرا .
ثم رفع أبو بكر يديه فقال اللهم وليته بغير أمر نبيك ولم أرد بذلك إلا صلاحهم وخفت عليهم الفتنة فعملت فيهم بما أنت أعلم به وقد حضر من أمرى ما قد حضر فاجتهدت لهم الرأي فوليت عليهم خيرهم لهم وأقواهم عليهم وأحرصهم على رشدهم ولم أرد محاماة عمر فاجعله من خلفائك الراشدين يتبع هدى بنى الرحمة وهدى الصالحين بعده وأصلح له رعيته .
وكتب بهذا العهد إلى الشام إلى المسلمين إلى أمراء الأجناد أن قد وليت عليكم خيركم ولم آل لنفسى ولا للمسلمين خيرا .
ابوبكر به عثمان گفت بنويس : اين سفارشي است به مسلمانان ؛ اما بعد ... سپس بيهوش شد ، عثمان نوشته را ادامه داد ، عمر بن خطاب را جانشين خودم بر شما قرار دادم ، سپس ابوبكر به هوش آمد ، گفت : آنچه نوشته‌اي برايم بخوان ؟ عثمان خواند و نام عمر را برد ، ابوبكر تكبير گويان به عثمان گفت : خدا تو را پاداش نيكو دهد .
آنگاه ابوبكر دست‌ها را بلند كرد و گفت : خداوندا من عمر را بدون اجازه پيامبرت جانشين قرار دادم ، جز صلاح آنان و جلوگيري از فتنه قصدي نداشتم ، تو خود آگاه تري كه من در آستانه سفرم ، پس تلاش كردم تا بهترين و نيرومند ترين آنان را كه حريص بر پيشرفت آنان باشد بر گزينم . او را از جانشينان هدايتگر كه از پيامبر رحمت و صالحان پيروي نمايد قرار ده ، و مردم را شايسته رهبري او گردان .
و نيز اين عهد نامه را براي مسلمانان شام و فرماندهان ارتش فرستاد و به آنان گوشزد نمود كه : بهترين فرد از ميان شما را امير و رهبر شما قرار دادم .
التميمي البستي ، محمد بن حبان بن أحمد أبو حاتم (متوفاي354 هـ) ، الثقات ، ج 2 ، ص 192 ـ 193 ، تحقيق السيد شرف الدين أحمد ، ناشر : دار الفكر ، الطبعة : الأولى ، 1395هـ – 1975م .
ابن اثير جزري مي‌نويسد كه خليفه اول بعد از انتصاب عمر به جانشيني خود ، به فرماندهان سپاه اين چنين نوشت :
وكتَبَ إِلى أُمرَاءِ الأجنَادِ : وَلَّيْتُ عليكم عمرَ ولم آلُ نَفْسِي وَلا المُسْلِمين خيرا ، ثم مَاتَ وَدُفِنَ لَيْلا .
ابوبكر در نامه‌اي به فرماندهان ارتش نوشت : عمر را بر شما جانشين قرار دادم ، و در اين كار جز خير خواهي براي مسلمين نخواستم ، سپس ابو بكر از دنيا رفت و شب بدنش دفن شد .
الجزري ، المبارك بن محمد ابن الأثير (متوفاي544هـ) ، معجم جامع الأصول في أحاديث الرسول ، ج 4 ، ص 109 .
استفاده از ماده «خليفه» و «ولي» در اين دو روايت ، نشانگر آن است كه در آن زمان مردم از اين دو كلمه يك معني استنباط مي‌كرده‌اند و «ولي» همان معنايي داشته است كه «خليفه» داشته است .
نه تنها خليفه اول براي انتصاب عمر از واژه «ولي» استفاده مي‌كند ؛ بلكه صحابه نيز در اعتراضي كه به ابوبكر داشتند ، از دو كلمه «ولي» و «خليفه» در كنارهم استفاده كرده‌اند :
ابن أبي شيبه ‌مي‌نويسد :
عن وكيع ، وابن إدريس ، عن إسماعيل بن أبي خالد ، عن زبيد بن الحرث ، أن أبا بكر حين حضره الموت أرسل إلى عمر يستخلفه فقال الناس : تستخلف علينا فظاً غليظاً ، ولو قد ولينا كان أفظ وأغلظ ، فما تقول لربك إذا لقيته وقد استخلفت علينا عمر .
وقتي كه مرگ ابوبكر فرا رسيد كسي را نزد عمر فرستاد تا وي را جانشين خودش قرار دهد ، مردم اعتراض كرده و گفتند : انساني خشن و تندخو را جانشين مي‌كني ؟ و اگر او را بر ما مسلط نمائي خشن تر هم خواهد شد ، و چون خدا را ديدار كني چه پاسخي براي جانشين قرار دادن عمر خواهي داشت ؟
إبن أبي شيبة الكوفي ، أبو بكر عبد الله بن محمد (متوفاي235 هـ) ، الكتاب المصنف في الأحاديث والآثار ، ج8 ، ص574 ، تحقيق : كمال يوسف الحوت ، ناشر : مكتبة الرشد - الرياض ، الطبعة : الأولى ، 1409هـ ؛
النميري البصري ، أبو زيد عمر بن شبة (متوفاي262هـ) ، تاريخ المدينة المنورة ، ج2 ، ص671 ، تحقيق علي محمد دندل وياسين سعد الدين بيان ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت - 1417هـ-1996م .
همچنبن ابن تيميه حراني ، نظريه پرداز وهابيت و مؤسس فکری اين فرقه مي‌نويسد :
لما استخلفه أبو بكر كره خلافته طائفة حتى قال طلحة ماذا تقول لربك إذا وليت علينا فظا غليظا .
زماني كه ابوبكر ، عمر را به جانشيني انتخاب كرد ، برخي از اين انتخاب ناراحت شدند ، طلحه گفت : جواب خدا را بر جانشين قرار دادن عمر چگونه خواهى داد ، آن هنگامي كه به ملاقات او بروي و از تو سؤال شود ‌كه چرا فردي خشن و بد اخلاق را بر مردم مسلط كردي ؟ .
الحراني ، أحمد بن عبد الحليم بن تيمية أبو العباس (متوفاي728هـ) ، منهاج السنة النبوية ، ج7 ، ص 461 ، تحقيق د. محمد رشاد سالم ، ناشر : مؤسسة قرطبة ، الطبعة : الأولى ، 1406هـ .
در اين دو روايت نيز از كلمات «استخلفه» و «وليت» استفاده و يك معنا از آن اراده شده است .
و در جاي ديگر مي‌نويسد :
وقد تكلموا مع الصديق في ولاية عمر وقالوا ماذا تقول لربك وقد وليت علينا فظا غليظا .
صحابه با ابو بكر در باره جانشيني عمر با او صحبت كردند و گفتند : چرا فردي خشن و تندخو را به خلافت برگزيده و بر مردم تحميل كردى ؟ فردا جواب خدا را چه خواهى داد ؟
الحراني ، أحمد بن عبد الحليم بن تيمية أبو العباس (متوفاي728هـ) ، منهاج السنة النبوية ، ج6 ، ص155 ، تحقيق د. محمد رشاد سالم ، ناشر : مؤسسة قرطبة ، الطبعة : الأولى ، 1406هـ .
4 . عمر ، خود را «ولي امر مسلمين» مي‌دانست :
خليفه دوم نيز بعد از بيعت گرفتن از مردم و در طول دوران خلافتش خطبه‌هائي خوانده كه با استفاده از ماده «ولي» خود را «ولي امر مسلمين» خوانده است .
بلاذري در انساب الأشراف مي‌نويسد :
خطب عمر بن الخطاب رضي الله عنه حين ولي فحمد الله وأثنى عليه وصلى على نبيه ثم قال : إني قد وليت عليكم ، ولولا رجائي أن أكون خيركم لكم ، وأقواكم عليكم ، وأشدكم اضطلاعاً بما ينوب من مهم أمركم ، ما توليت ذلك منكم ...
عمر پس از به خلافت رسيدنش خطبه خواند و بعد از حمد و ثناي الهي گفت: من بر شما خليفه شده ام و اگر اميد نداشتم كه بهترين و نيرومندترين و سخت گيرترين در امور زندگي براي شما باشم اين مسؤوليت را نمي پذيرفتم...
البلاذري ، أحمد بن يحيى بن جابر (متوفاي279هـ) ، أنساب الأشراف ، ج 3 ، ص 412 .
طبري مي‌نويسد :
وقفل عمر من الشام إلى المدينة في ذي الحجة وخطب حين أراد القفول فحمد الله وأثنى عليه وقال ألا إني قد وليت عليكم وقضيت الذي علي في الذي ولأني الله من أمركم إن شاء الله قسطنا بينكم .
عمر در ماه ذي حجه از شام بازگشت و هنگام مراجعت خطبه اي خواند و در آن پس از حمد و ثناي الهي گفت: بدانيد بر شما ولايت يافته ام و با خودم عهد كرده ام كه اگر خدا خواست بين شما به عدالت رفتار نمايم.
الطبري ، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي310هـ) ، تاريخ الطبري ، ج 2 ، ص 490 ، ناشر : دار الكتب العلمية – بيروت .
القرشي الدمشقي ، إسماعيل بن عمر بن كثير أبو الفداء (متوفاي774هـ) ، البداية والنهاية ، ج 7 ، ص 79 ، ناشر : مكتبة المعارف – بيروت .
و نيز مي‌نويسد :
ذكر بعض خطبه رضي الله تعالى عنه ... عن عروة بن الزبير أن عمر رضي الله تعالى عنه خطب فحمد الله وأثنى عليه بما هو أهله ثم ذكر الناس بالله عز وجل واليوم الآخر ثم قال يا أيها الناس إني قد وليت عليكم ولولا رجاء أن أكون خيركم لكم وأقواكم عليكم وأشدكم استضلاعا بما ينوب من مهم أموركم ما توليت ذلك منكم
عروه بن زبير خطبه عمر را چنين نقل كرده است كه وي پس از حمد و ثناي الهي گفت: اي مردم اگر اميد وار به خدمت گذاري و اصلاح امور زندگي شما نبودم حكومت بر شما را نمي پذيرفتم.
الطبري ، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي310هـ) ، تاريخ الطبري ، ج 2 ، ص 572 ، ناشر : دار الكتب العلمية – بيروت .
5 . آرزوي‌هاي عمر براي تعيين جانشين :
زماني كه خليفه دوم احساس كرد كه ضربه چاقو كاري است و به زودي از دنيا خواهد رفت ، به ياد كساني افتاد كه در انحراف خلافت از بني هاشم و رسيدن آن به خليفه اول و دوم نقش اساسي داشته و بر سر پيماني كه بسته بودند كاملاً وفادار ماندند ؛ اما دنيا با آنان وفاداري نكرد . و لذا خليفه دوم با يادآوري نام‌هاي آن‌ها مي‌گويد : اگر زنده بودند آنان را «ولي امر مسلمين» قرار مي دادم .
ابن قتيبه دينوري در الإمامة والسياسه مي‌نويسد :
فلما أحس بالموت قال لابنه اذهب إلى عائشة وأقرئها مني السلام واستأذنها أن أقبر في بيتها مع رسول الله ومع أبي بكر فأتاها عبد الله بن عمر فأعلمها فقالت نعم وكرامة ثم قالت يا بني أبلغ عمر سلامي وقل له لا تدع أمة محمد بلا راع استخلف عليهم ولا تدعهم بعدك هملا فإني أخشى عليهم الفتنة فأتى عبد الله فأعلمه فقال ومن تأمرني أن أستخلف لو أدركت أبا عبيدة بن الجراح باقيا استخلفته ووليته فإذا قدمت على ربي فسألني وقال لي من وليت على أمة محمد قلت أي ربي سمعت عبدك ونبيك يقول لكل أمة أمين وأمين هذه الأمة أبو عبيدة بن الجراح ولو أدركت معاذ بن جبل استخلفته فإذا قدمت على ربي فسألني من وليت على أمة محمد قلت أي ربي سمعت عبدك ونبيك يقول إن معاذ بن جبل يأتي بين يدي العلماء يوم القيامة ولو أدركت خالد بن الوليد لوليته فإذا قدمت على ربي فسألني من وليت على أمة محمد قلت أي ربي سمعت عبدك ونبيك يقول خالد بن الوليد سيف من سيوف الله سله على المشركين ... .
وقتي كه عمر احساس كرد كه در آستانه مرگ است به پسرش گفت : نزد عائشه برو ، سلام مرا به وي برسان و از وي اجازه بگير تا مرا در خانه‌اش در كنار رسول خدا و ابوبكر دفن كنند .
عبدالله بن عمر در خواست پدرش را با عائشه در ميان گذاشت ، عائشه استقبال كرد و گفت : فرزندم ! سلام مرا به عمر برسان و بگو امت محمد را بدون چوپان وامگذار ، جانشين تعيين كن ، مردم را تنها رها مكن ، من از بروز فتنه بعد از تو مي ترسم ، عبد الله سفارش عائشه را به پدرش منتقل كرد .
عمر گفت : چه كسي را دستور مي‌دهي تا جانشين قرار دهم ، اگر ابو عبيده جراح زنده بود او را جانشين قرار مي دادم ، و چون بر پروردگارم وارد مي شدم و از من سؤال مي شد : چه كسي را رهبر امت محمد قرار دادي ؟ عرضه مي‌داشتم : از بنده و فرستاده‌ات شنيدم كه گفت : براي هر امتي اميني است و امين اين امت ابو عبيده جراح بود ، و اگر معاذ بن جبل زنده بود او را جانشين مي‌كردم و وقت ورود به محضر پروردگار و سؤال از اين كه چه كسي را خليفه بعد از خودت قرار دادي ؟ در پاسخ مي‌گفتم : از بنده و پيامبرت شنيدم كه فرمود : معاذ بن جبل در قيامت پيشاپيش همه دانشمندان وارد محشر مي‌شود ، و اگر خالد بن وليد زنده بود او را به جاي خويش منصوب مي‌كردم و در پاسخ خداي متعال مي گفتم : بنده و نبي تو گفته است : خالد بن وليد شمشيري از شمشير هاي خدا است كه بر مشركين بيرون آمد .

الدينوري ، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاي276هـ) ، الإمامة والسياسة ، ج 1 ، ص 25 ، تحقيق : خليل المنصور ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت - 1418هـ - 1997م .
ابن خلدون نيز در مقدمه معروفش مي‌نويسد كه عمر گفت :
لو كان سالم مولى حذيفة حيا لوليته .
اگر سالم غلام (يا آزاد شده) حذيفه زنده بود او را جانشين قرار مي دادم.
إبن خلدون الحضرمي ، عبد الرحمن بن محمد (متوفاي808 هـ)، مقدمة ابن خلدون ، ج 1 ، ص 194 ، ناشر : دار القلم - بيروت - 1984 ، الطبعة : الخامسة .
6 . عمر ، ولايت بعد از خودش را به شوري واگذار كرد :
ابن حجر عسقلاني در شرح صحيح بخاري بعد از نقل قضيه سپردن خلافت به شوري توسط عمر مي‌نويسد كه خليفه دوم آن‌ها را چنين نصيحت كرد :
يا علي لعل هؤلاء القوم يعلمون لك حقك وقرابتك من رسول الله صلى الله عليه وسلم وصهرك وما اتاك الله من الفقه والعلم فان وليت هذا الأمر فاتق الله فيه ثم دعا عثمان فقال يا عثمان فذكر له نحو ذلك ووقع في رواية إسرائيل عن أبي إسحاق في قصة عثمان فان ولوك هذا الأمر فاتق الله فيه ولا تحملن بني أبي معيط على رقاب الناس ...
عمر گفت : اي علي ! اين مردم مي‌دانند كه تو حقي داري و نزديك‌ترين فرد به رسول خدا و داماد او هستي و از دانش و فقه دين بهره مند مي باشي ، پس اگر رهبر اين مردم شدي تقواي الهي را فراموش مكن ، سپس عثمان را فرا خواند و گفت : اگر بر مردم خليفه شدي فرزندان ابي معيط را بر مردم مسلط مكن .
العسقلاني الشافعي ، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852هـ) ، فتح الباري شرح صحيح البخاري ، ج 7 ، ص 68 ، تحقيق : محب الدين الخطيب ، ناشر : دار المعرفة - بيروت .
البلاذري ، أحمد بن يحيى بن جابر (متوفاي279هـ) أنساب الأشراف ، ج 2 ، ص 259 .
بلاذري در انساب الأشراف مي‌نويسد كه عمر گفت :
يا علي ، لعل هؤلاء سيعرفون لك قرابتك من النبي صلى الله عليه وسلم وصهرك وما أنا لك الله من الفقه والعلم ، فإن وليت هذا الأمر فاتق الله فيه ، ثم دعا بعثمان فقال : يا عثمان ، لعل هؤلاء القوم يعرفون لك صهرك من رسول الله وسنك ، فإن وليت هذا الأمر فاتق الله ولا تحمل آل أبي معيط على رقاب الناس ... .
اي علي ! اين مردم مي‌دانند كه تو با پيغمبر نسبت فاميلي داري و داماد وي هستي و آنچه خدا از دانش و فقه به تو عنايت فرموده خبر دارند ؛ پس اگر رهبر شدي خدا را فراموش مكن و تقوا را مراعات نما ، سپس عثمان را طلبيد و گفت : اي عثمان ! اين مردم مي‌دانند كه تو داماد پيامبر و سنّ و سالت از ديگران بيشتر است ؛ پس اگر خلافت به تو رسيد از خدا به ترس و خاندان ابي معيط را بر مردم مسلط مكن .
البلاذري ، أحمد بن يحيى بن جابر (متوفاي279هـ) أنساب الأشراف ، ج 2 ، ص 259 .
7 . عبد الملك بن مروان ؛ عمر و عثمان را «ولي امر مسلمانان» مي‌دانست :
استفاده از كلمه (وليّ) در تاريخ اسلام و در قرون بعد نيز كاربرد داشته است و مردم با پيروي از خلفا ، سلاطين و حاكمان را «ولي امر مسلمانان» مي‌دانستند .
مسعودي در مروج الذهب ، المرسي در المحكم والمحيط ، ابن منظور در لسان العرب و أحمد زكي صفوت در جمهرة خطب العرب دانشمند معاصر سني مي‌نويسند كه عبد الملك بن مروان در زمان خلافتش اين چنين خطبه خواند :
فيا معشر قريش وليكم عمر بن الخطاب فكان فظا غليظا مضيقا عليكم فسمعتم له وأطعتم ثم وليكم عثمان فكان سهلا فعدوتم عليه فقتلتموه وبعثنا عليكم مسلما يوم الحرة فقتلناكم فنحن نعلم يا معشر قريش أنكم لا تحبوننا أبدا وأنتم تذكرون يوم الحرة ونحن لا نحبكم أبدا .
اي گروه قريش ! عمر بن خطاب تندخو و خشن بود و بر شما خلافت كرد ، او را تحمل كرديد و نافرماني نكرديد ، سپس عثمان كسي كه نرم و مهربان بود بر شما ولايت يافت ، با وي دشمني كرديد و او را به قتل رسانديد ، در واقعه حرَه فردي را به طرف شما روانه كرديم كه با شما جنگيد و افرادي از شما را كشت، ما مي دانيم ، شما ما را دوست نداريد و مدام حادثه حرَه را به ياد مي آوريد ، ما هم شما را دوست نداريم .
المسعودي ، أبو الحسن على بن الحسين بن على (متوفاي346هـ) ، مروج الذهب ، ج 1 ، ص 401 ؛
المرسي ، أبو الحسن علي بن إسماعيل بن سيده (متوفاي458هـ) ، المحكم والمحيط الأعظم ، ج 1 ، ص 514 ، اسم المؤلف: تحقيق : عبد الحميد هنداوي ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت ، الطبعة : الأولى ، 2000م ؛
الأفريقي المصري ، محمد بن مكرم بن منظور (متوفاي711هـ) ، لسان العرب ، ج 8 ، ص 166 ، ناشر : دار صادر - بيروت ، الطبعة : الأولى ؛
صفوت ، أحمد زكي ، جمهرة خطب العرب ، ج 2 ، ص 196 ، ناشر : المكتبة العلمية - بيروت .
8 . انتصاب فرمانداران به عنوان والي :
استفاده از واژه «ولي» و اراده امامت ، سرپرستي و حكومت از آن ، كاربرد گسترده‌اي داشته است ؛ تا جايي كه در نامه‌ها و احكام فرمانداران و حاكمان ديگر مناطق اسلامي نيز در هنگام انتصاب از همين كلمه استفاده مي‌شده است ؛ از جمله ابن كثير دمشقي متن حكم خليفه دوم را هنگام انتصاب أبو موسي اشعري به حكومت بصره اين گونه نقل مي‌كند :
وكتب إلى اهل البصرة اني قد وليت عليكم أبا موسى لياخذ من قويكم لضعيفكم وليقاتل بكم عدوكم وليدفع عن دينكم ... .
عمر به مردم بصره نوشت : من ابو موسي را والي قرار دادم تا حق ضعيفان را از افراد قوي و نيرومند شما بگيرد و با دشمن شما به جنگد و از دين دفاع نمايد ...
القرشي الدمشقي ، إسماعيل بن عمر بن كثير أبو الفداء (متوفاي774هـ) ، البداية والنهاية ، ج 7 ، ص 82 ، ناشر : مكتبة المعارف – بيروت .
استفاده از اين واژه اختصاص به خليفه دوم نداشته ؛ بلكه ديگر خلفا نيز به هنگام انتصاب فرماندارانشان از همين كلمه استفاده مي‌كردند .
بلاذري در انساب الأشراف مي‌نويسد :
وولى عبد الملك قطن بن عبد الله الكوفة أربعين يوماً، ثم عزله وولى بشراً وقال: قد وليت عليكم بشراً وأمرته بالإحسان إلى محسنكم ... .
عبد الملك شهر كوفه را به مدت چهل روز تحت رهبري قطن بن عبد الله قرار داد سپس او را عزل كرد و بشر را حاكم كرد و به مردم گفت: بشر را بر شما امارت دادم و دستور دادم تا به خوبان شما خوبي كند.
البلاذري ، أحمد بن يحيى بن جابر (متوفاي279هـ) أنساب الأشراف ، ج 2 ، ص 411 .
طبري و ابن جوزي در تاريخشان مي‌نويسند كه معاوية بن أبو سفيان هنگام انتصاب عبيد الله بن زياد خطاب به مردم بصره گفت :
ثم قال قد وليت عليكم ابن أخي عبيد الله بن زياد
پسر برادرم عبيد الله بن زياد را والي قرار دادم .
الطبري ، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي310هـ) ، تاريخ الطبري ، ج 3 ، ص 245 ، ناشر : دار الكتب العلمية – بيروت ؛
إبن جوزي ، عبد الرحمن بن علي بن محمد أبو الفرج (متوفاي597هـ) المنتظم في تاريخ الملوك والأمم ، ج 5 ، ص 278 ـ 279 ، ناشر : دار صادر - بيروت ، الطبعة : الأولى ، 1358هـ .

ﺭﺿﺎ بازدید : 25 یکشنبه 11 فروردین 1392 نظرات (0)

 

كلمه «ولي» در حديث غدير :


از همه آنچه كه گفته شد اگر صرف نظر نمائيم و فرض كنيم كه مولي به معناي دوست ، ناصر و ... باشد ، ولي بايد بگوئيم : حديث غدير فقط با جمله «من كنت مولاه فعلي مولاه» نقل نشده است ؛ بلكه در برخي از روايات با سند‌هاي صحيح نقل شده است كه رسول خدا صلي الله عليه وآله در حديث غدير از كلمه «ولي» استفاده كرده است . كه به سه روايت اشاره مي‌كنيم :
الف : روايت نسائي از زيد بن ارقم :
أخبرنا محمد بن المثنى قال حدثني يحيى بن حماد قال حدثنا أبو عوانة عن سليمان قال حدثنا حبيب بن أبي ثابت عن أبي الطفيل عن زيد بن أرقم قال لما رجع رسول الله صلى الله عليه وسلم عن حجة الوداع ونزل غدير خم أمر بدوحات فقممن ثم قال كأني قد دعيت فأجبت و إني قد تركت فيكم الثقلين أحدهما أكبر من الآخر كتاب الله وعترتي أهل بيتي فأنظروا كيف تخلفوني فيهما فإنهما لن يتفرقا حتى يردا على الحوض ثم قال إن الله مولاي وأنا ولي كل مؤمن ثم أخذ بيد علي فقال من كنت وليه فهذا وليه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه فقلت لزيد سمعته من رسول الله صلى الله عليه وسلم فقال ما كان في الدوحات أحد إلا رآه بعينيه وسمعه بأذنيه .
ابو طفيل از زيد بن ارقم نقل كرده است : هنگامى كه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله از حجّة الوداع بازمى‏گشت ، در محل غدير خم منزل كرد و به درختان چندى كه در آن نزديكى بود اشاره كرد . اصحاب بلا فاصله زير آن درخت‌ها را تميز كرده و سايبانى براى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ساختند . حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله در زير آن سايبان قرار گرفت و خطاب به حاضران فرمود :
روزگار من به پايان رسيده و خدا مرا دعوت كرده‏ است ، دعوت او را اجابت كرده‏ام . اينك ، دو اثر گرانبها در ميان شما به جاى مى‏گذارم كه يكى از آن دو ، مهمتر از ديگرى است و آن دو اثر گرانبار ، كتاب خدا و عترت (اهل بيت) من است ؛ اينك بنگريد تا پس از رحلت من با آن‌ چگونه رفتار خواهيد كرد . بديهى است اين دو يادگار از يكديگر دور نخواهند شد تا اينكه در كنار حوض كوثر با من ملاقات نمايند . سپس فرمود :
«انّ اللّه مولاى و انا ولىّ كلّ مؤمن»
خداوند مولا و سرپرست من، و من سرپرست هر مؤمن مي باشم.
سپس دست على عليه السّلام را گرفت و فرمود :
«من كنت وليّه فهذا وليّه اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه»
كسي كه من مولا و سرپرست اويم پس اين علي سرپرست او است
ابو طفيل گويد : از زيد پرسيدم : آيا تو از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله اين جملات را شنيده‏اى ؟ زيد در پاسخ گفت : آرى ! همه آن ها كه در اطراف درختان حضور داشتند آن حضرت را ديدند و سخن ايشان را شنيدند.
النسائي ، أحمد بن شعيب أبو عبد الرحمن (متوفاي303 هـ) ، خصائص أمير المؤمنين علي بن أبي طالب ، ج 1 ، ص 96 ، ح79 ، تحقيق : أحمد ميرين البلوشي ، ناشر : مكتبة المعلا - الكويت الطبعة : الأولى ، 1406 هـ .
حاكم نيشابوري بعد از نقل روايت مي‌گويد :
هذا حديث صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه بطوله .
اين حديث با شرائطي كه بخاري و مسلم در صحت روايت قائل هستند ، صحيح است ؛ ولي آن را با تفصيل نقل نكرده‌اند .
الحاكم النيسابوري ، محمد بن عبدالله أبو عبدالله (متوفاي 405 هـ) المستدرك علي الصحيحن ، ج3 ص118 ، تحقيق : مصطفى عبد القادر عطا ، الناشر : دار الكتب العلمية ـ بيروت، ط1، 1411هـ ـ 1990م .
ابن كثير دمشقي سلفي (متوفاي774هـ) بعد از نقل روايت مي‌گويد‌ :
قال شيخنا أبو عبد الله الذهبي وهذا حديث صحيح .
استاد ما ابو عبد الله ذهبي گفته است: اين حديث صحيح است .

ابن كثير الدمشقي ، إسماعيل بن عمر القرشي أبو الفداء ، البداية والنهاية ، ج 5 ، ص 209 ، ناشر : مكتبة المعارف – بيروت .
ب : بزار از سعد بن أبي وقاص :
حدثنا هلال بن بشر قال نا محمد بن خالد بن عثمة قال نا موسى بن يعقوب قال نا مهاجر بن مسمار عن عائشة بنت سعد عن أبيها أن رسول الله أخذ بيد علي فقال ( ألست أولى بالمؤمنين من أنفسهم؟ من كنت وليه فإن عليا وليه .
عائشه دختر سعد از پدرش نقل كرده است كه رسول خدا صلي الله عليه وآله دست علي عليه السلام را گرفت و فرمود : آيا من از مؤمنين نسبت به خودشان سزاوارتر نيستم ؟ هر كس كه من مولاي او هستم ، علي مولاي او است .
البزار ، أبو بكر أحمد بن عمرو بن عبد الخالق (متوفاي292 هـ) ، البحر الزخار (مسند البزار) ج 4 ، ص 41 ، ح1203 ، تحقيق : د. محفوظ الرحمن زين الله ، ناشر : مؤسسة علوم القرآن ، مكتبة العلوم والحكم - بيروت ، المدينة الطبعة : الأولى ، 1409 هـ .
هيثمي بعد از نقل روايت مي‌گويد :
رواه البزار ورجاله ثقات .
اين روايت را بزار نقل كرده و راويان آن مورد اعتماد هستند .

مجمع الزوائد ومنبع الفوائد ، ج 9 ، ص 107 ، علي بن أبي بكر الهيثمي (متوفاي807 ، ناشر : دار الريان للتراث/‏دار الكتاب العربي - القاهرة ، بيروت – 1407 .
ج : ابن ماجه قزويني از براء بن عازب :
حدثنا عَلِيُّ بن مُحَمَّدٍ ثنا أبو الْحُسَيْنِ أخبرني حَمَّادُ بن سَلَمَةَ عن عَلِيِّ بن زَيْدِ بن جُدْعَانَ عن عَدِيِّ بن ثَابِتٍ عن الْبَرَاءِ بن عَازِبٍ قال أَقْبَلْنَا مع رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم في حَجَّتِهِ التي حَجَّ فَنَزَلَ في بَعْضِ الطَّرِيقِ فَأَمَرَ الصَّلَاةَ جَامِعَةً فَأَخَذَ بِيَدِ عَلِيٍّ فقال أَلَسْتُ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ من أَنْفُسِهِمْ قالوا بَلَى قال أَلَسْتُ أَوْلَى بِكُلِّ مُؤْمِنٍ من نَفْسِهِ قالوا بَلَى قال فَهَذَا وَلِيُّ من أنا مَوْلَاهُ اللهم وَالِ من وَالَاهُ اللهم عَادِ من عَادَاهُ .
عدي بن ثابت از براء بن عازب نقل كرده است كه در «حجة الوداع» كه افتخار همراهى با رسول‏ خدا صلّى اللّه عليه و آله را داشتيم ، در بازگشت ، در يكى از مسيرها دستور داد براى نماز جمع شويم سپس دست على عليه السّلام را گرفت و فرمود :
«ألست أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ؟ »
آيا من به مؤمنان از خود آنها سزاوارتر نيستم؟ همه تصديق كردند. باز هم فرمود :
«ألست أولى بكلّ مؤمن من نفسه »
آيا من نسبت به تك تك مؤمنان از خود آن‌ها سزاوارتر نيستم ؟ .
باز هم تصديق كرده و بله گفتند . سپس اشاره به حضرت على عليه السّلام كرده و فرمود:
«فهذا ولىّ من أنا مولاه» ؛ اكنون كه مرا تصديق كرديد ، بدانيد كه على به هر مؤمنى همان مقام اولويت را دارد كه من نسبت به آن مؤمن دارم.
سپس فرمود : « پروردگارا! دوست على را دوست بدار ، و دشمن او را خوار و ذليل فرما.

ابن ماجه القزويني ، محمد بن يزيد (متوفاي275 هـ) ، سنن ابن ماجه ، ج 1 ، ص 43 ، ح116 ، فَضْلِ عَلِيِّ بن أبي طَالِبٍ رضي الله عنه ، تحقيق : محمد فؤاد عبد الباقي ، ناشر : دار الفكر - بيروت .
الباني بعد از نقل اين روايت مي‌گويد :
صحيح .
محمّد ناصر الألباني ، صحيح ابن ماجة ، ج 1 ، ص 26 ، ح113 ، طبق برنامه المكتبة‌ الشاملة .


معناي واژه «ولي» در فرهنگ خلفا :


با مطالعه خطبه‌ها ، سخنان و نامه‌هاي مردم عصر رسول خدا صلي الله عليه وآله و قرون نخستين اسلامي ، درمي‌يابيم كه آن‌ها همواره از واژه «ولي» استفاده و از آن امامت ، خلافت ، سرپرستي و أولويت را اراده و استنباط مي‌كرده‌اند . خليفه اول و دوم در خطبه‌هاي متعددي كه داشته‌اند ، خود را «ولي امر مسلمين» ، «ولي رسول خدا» و ... مي‌دانسته‌اند . و نيز وقتي جانشين خود را انتخاب و يا شخصي را به حكومت يك منطقه‌اي نصب مي‌كردند‌ ، به او عنوان «والي» داده و در حكم او از كلمه «ولي» استفاده مي‌كردند .
1. ابوبكر و عمر خود را «ولي رسول خدا» مي‌دانستند :
مسلم بن حجاج نيشابوري در صحيحش به نقل از خليفه دوم مي‌نويسد :
فَلَمَّا تُوُفِّىَ رَسُولُ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- قَالَ أَبُو بَكْرٍ أَنَا وَلِىُّ رَسُولِ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- فَجِئْتُمَا تَطْلُبُ مِيرَاثَكَ مِنَ ابْنِ أَخِيكَ وَيَطْلُبُ هَذَا مِيرَاثَ امْرَأَتِهِ مِنْ أَبِيهَا فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- « مَا نُورَثُ مَا تَرَكْنَا صَدَقَةٌ ». فَرَأَيْتُمَاهُ كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا وَاللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُ لَصَادِقٌ بَارٌّ رَاشِدٌ تَابِعٌ لِلْحَقِّ ثُمَّ تُوُفِّىَ أَبُو بَكْرٍ وَأَنَا وَلِىُّ رَسُولِ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- وَوَلِىُّ أَبِى بَكْرٍ فَرَأَيْتُمَانِى كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا .
پس از وفات رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) ابوبكر گفت : من جانشين رسول خدا هستم ،‌ شما دو نفر (عباس و علي ) آمديد و تو اي عباس ميراث برادر زاده‌ات را درخواست كردي و تو اي علي ميراث فاطمه دختر پيامبر را .
ابوبكر گفت : رسول خدا فرموده است : ما چيزي به ارث نمي‌گذاريم ، آن‌چه مي‌ماند صدقه است و شما او را دروغگو ، گناه‌كار ، حيله‌گر و خيانت‌كار معرفي كرديد و حال آن كه خدا مي داند كه ابوبكر راستگو ،‌ دين دار و پيرو حق بود .
پس از مرگ ابوبكر ،‌ من جانشين پيامبر و ابوبكر شدم و باز شما دو نفر مرا خائن ، دروغگو حيله گر و گناهكار خوانديد .
النيسابوري ، مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري (متوفاي261هـ) ، صحيح مسلم ، ج 3 ، ص 1378 ، ح 1757 ، كِتَاب الْجِهَادِ وَالسِّيَرِ، بَاب حُكْمِ الْفَيْءِ ، تحقيق : محمد فؤاد عبد الباقي ، ناشر : دار إحياء التراث العربي - بيروت .
در اين روايت خليفه دوم تصريح مي‌كند كه ابوبكر خود را ولي = خليفه رسول خدا مي‌دانست ؛ ولي شما دو نفر او را تكذيب كرده و وي را خيانت كار و ... مي‌دانستيد ، من نيز خودم را ولي = خليفه رسول خدا مي‌دانم و شما دو نفر مرا دروغگو خيانت كار و ... مي‌دانيد.
عبد الرزاق عن معمر عن الزهري عن مالك بن أوس بن الحدثان النصري ... فلما قبض رسول الله (ص) قال أبو بكر أنا ولي رسول الله (ص) بعده أعمل فيه بما كان يعمل رسول الله (ص) فيها ثم أقبل على علي والعباس فقال وأنتما تزعمان أنه فيها ظالم فاجر والله يعلم أنه فيها صادق بار تابع للحق ثم وليتها بعد أبي بكر سنتين من إمارتي فعملت فيها بما عمل رسول الله (ص) وأبو بكر وأنتما تزعمان أني فيها ظالم فاجر ... .
عمر گفت : و چون رسول خدا از دنيا رفت ابوبكر گفت : من ولي و جانشين پياميرم ، و همانگونه كه او رفتار كرد من نيز چنان خواهم رفت ؛ سپس عمر به علي و عباس گفت : شما خيال مي‌كرديد كه أبو بكر ظالم و فاجر است ... سپس من بعد از ابوبكر دو سال حكومت كردم و روش رسول و ابوبكر را ادامه دادم ...
إبن أبي شيبة الكوفي ، أبو بكر عبد الله بن محمد (متوفاي235 هـ) ، الكتاب المصنف في الأحاديث والآثار ، ج 5 ، ص 469 ، ح9772 ، تحقيق : كمال يوسف الحوت ، ناشر : مكتبة الرشد - الرياض ، الطبعة : الأولى ، 1409هـ .
نكته مهم در اين روايت اين است كه ابوبكر مي‌گويد : «أنا ولي رسول الله (ص) بعده» كلمه «بعده» مطلب را روشن تر و ما را بهتر به مقصود مي‌رساند .
حال سؤال اين جا است كه چرا بايد كلمه (ولي) و (مولي) كه در سخن رسول بايد با هزاران تأويل حمل بر غير مراد متكلم شود ولي در سخن ديگران نيازي نباشد ؟
بررسي سند روايت :
مالك بن أوس بن الحدثان النصري :
وي از روات صحيح بخاري ، مسلم و بقيه صحاح سته اهل سنت است و حتي بعضي‌ها اعتقاد داشته‌اند كه او رسول خدا صلي الله عليه وآله را نيز ديده است.
مزي در تهذيب الكمال در باره او مي‌نويسد :
ذكره محمد بن سعد في "الصغير "في الطبقة الثامنة من الصحابة ممن ادرك النبي صلى الله عليه وسلم ورآه ولم يحفط عنه شيئا .
محمد بن سعد وي را در كتابش (الصغير) در طبقه هشتم از صحابه ذكر مي‌كند و مي‌گويد: او از كساني است كه رسول خدا را درك كرد اما سخني از حضرت نقل نكرده است.
المزي ، يوسف بن الزكي عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفاي742هـ) ، تهذيب الكمال ، ج 27 ، ص 122 ، تحقيق د . بشار عواد معروف ، ناشر : مؤسسة الرسالة - بيروت ، الطبعة : الأولى ، 1400هـ – 1980م .
محمد بن مسلم معروف به ابن شهاب زهري :
از روات بخاري ، مسلم و بقيه صحاح سته اهل سنت است .
ابن حجر در باره او مي‌نويسد :
الفقيه الحافظ متفق على جلالته وإتقانه وهو من رؤوس الطبقة الرابعة
فقيه و حافظ بود، بر بزرگي جايگاه او اتفاق نظر است و از سران طبقه چهارم است.
العسقلاني الشافعي ، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852هـ) تقريب التهذيب ، ج 1 ، ص 506 ، تحقيق : محمد عوامة ، ناشر : دار الرشيد - سوريا ، الطبعة : الأولى ، 1406 - 1986 .
معمر بن راشد :
از روات بخاري ، مسلم و بقيه صحاح سته اهل سنت.
ذهبي در باره او مي‌نويسد :
معمر بن راشد أبو عروة الأزدي ... وقال أحمد لا تضم معمرا إلى أحد إلا وجدته يتقدمه كان من أطلب أهل زمانه للعلم وقال عبد الرزاق سمعت منه عشرة آلاف .
احمد گفته است: هيچ كس را نمي توان در رديف معمر قرار داد بلكه او تقدم و برتري دارد، در زمان خودش بر همگان بر كسب دانش تقدم داشت، عبد الرزاق مي‌گويد: ده هزار حديث از وي شنيدم.
الذهبي ، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان ، (متوفاي748هـ) ، الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة ، ج 2 ، ص 282 ، تحقيق محمد عوامة ، ناشر : دار القبلة للثقافة الإسلامية ، مؤسسة علو - جدة ، الطبعة : الأولى ، 1413هـ - 1992م .
بنابراين ، سند روايت نيز قطعي است و هيچ مشكلي ندارد .
2 . ابوبكر خود را «ولي امر مسلمين» مي‌دانست :
أبو بكر بعد از به خلافت رسيدن در خطبه‌هايي كه براي صحابه ايراد كرده ، با استفاده از كلمه «ولي» خود را «ولي امر مسلمين» خوانده است .
بلاذري در انساب الأشراف ، ابن قتيبه دينوري در عيون الأخبار ، طبري و ابن كثير در تاريخشان و بسياري ديگر از بزرگان اهل سنت ،‌ نخستين خطبه ابوبكر را اين گونه نقل كرده‌اند :
لما ولي أبو بكر رضي الله تعالى عنه، خطب الناس فحمد الله وأثنى عليه ثم قال: أما بعد أيها الناس فقد وليتُكم ولستُ بخيركم .
و چون ابوبكر به خلافت رسيد براي مردم سخنراني كرد و پس از حمد و ثناي الهي گفت : اي مردم من رهبر شما شده‌ام ؛ ولي بهترين شما نيستم .
البلاذري ، أحمد بن يحيى بن جابر (متوفاي279هـ) أنساب الأشراف ، ج 1 ، ص 254 ؛
الدينوري ، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاي276هـ) ، عيون الأخبار ، ج 1 ، ص 34 ؛
الطبري ، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي310هـ) ، تاريخ الطبري ، ص 237 ـ 238 ، ناشر : دار الكتب العلمية – بيروت .
اين خطبه با سند‌‌هاي صحيح نقل شده است ؛ ابن كثير دمشقي سلفي ، بعد از نقل اين خطبه مي‌نويسد :
وهذا إسناد صحيح .
سند اين حديث صحيح است.
القرشي الدمشقي ، إسماعيل بن عمر بن كثير أبو الفداء (متوفاي774هـ) ، البداية والنهاية ، ج 6 ، ص 301 ، ناشر : مكتبة المعارف – بيروت .
ابن قتيبه دينوري ، يعقوبي و أبو سعد الآبي ، نقل مي‌كنند كه خليفه اول خطبه‌اي خواند و گفت :
فحمد الله أبو بكر وأثنى عليه ثم قال إن الله بعث محمدا صلى الله عليه وسلم نبيا وللمؤمنين وليا فمنّ الله تعالى بمقامه بين أظهرنا حتى اختار له الله ما عنده فخلى على الناس أمرهم ليختاروا لأنفسهم في مصلحتهم متفقين غير مختلفين فاختاروني عليهم واليا ولأمورهم راعيا وما أخاف بعون الله وهنا ولا حيرة ولا جبنا وما توفيقي إلا بالله العلي العظيم عليه توكلت وإليه أنيب .
خداوند محمد را پيامبر و سرپرست و پيشواي مؤمنان قرار داد ، و به وجود او بر ما منت گذاشت تا آن كه او را نزد خودش خواند ، مردم را آزاد گذاشت تا خودشان بر اساس مصلحت‌ها پيشوا بر گزينند ؛ پس مرا به سرپرستي بر گزيدند ، به كمك خدا نه از چيزي مي ترسم و نه سرگرداني احساس مي كنم .
الدينوري ، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاي276هـ) ، الإمامة والسياسة ، ج 1 ، ص 18 ، تحقيق : خليل المنصور ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت - 1418هـ - 1997م .
اليعقوبي ، أحمد بن أبي يعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح (متوفاي292هـ) ، تاريخ اليعقوبي ، ج 2 ، ص 125 ، ناشر : دار صادر – بيروت .
الآبي ، أبو سعد منصور بن الحسين (متوفاي421هـ) ، نثر الدر في المحاضرات ، ج 1 ، ص 278 ، اسم المؤلف: تحقيق : خالد عبد الغني محفوط ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت /لبنان ، الطبعة : الأولى ، 1424هـ - 2004م .
محمد بن سعد در طبقات ، سيوطي در تاريخ الخلفاء و ابن حجر هيثمي در الصواعق و بسياري ديگر از بزرگان اهل سنت ، خطبه ديگري را از خليفه دوم نقل كرده‌اند كه پس از به خلافت رسيدن آن را ايراد كرده است:
لما بويع أبو بكر قام خطيبا فلا والله ما خطب خطبته أحد بعد فحمد الله وأثنى عليه ثم قال أما بعد فإني وليت هذا الأمر وأنا له كاره ووالله لوددت أن بعضكم كفانيه ... .
وقتي كه با ابوبكر بيعت شد خطبه‌اي خواند كه به خدا سوگند بعد از او چنين خطبه‌اي خوانده نشد ، پس از حمد و ثناي الهي گفت : من به امر رهبري شما برگزيده شدم ؛ ولي از آن خوشنود نيستم ، دوست داشتم يكي از شما اين مسؤوليت را مي‌پذيرفت ...
الزهري ، محمد بن سعد بن منيع أبو عبدالله البصري (متوفاي230هـ) ، الطبقات الكبرى ، ج 3 ، ص 212 ، ناشر : دار صادر - بيروت ؛
السيوطي ، عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ) ، تاريخ الخلفاء ، ج 1 ، ص 71 ، تحقيق : محمد محي الدين عبد الحميد ، ناشر : مطبعة السعادة - مصر ، الطبعة : الأولى ، 1371هـ -
1952م ؛
الهيثمي ، أبو العباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر (متوفاي973هـ ، الصواعق المحرقة على أهل الرفض والضلال والزندقة ، ج 1 ، ص 37 ، تحقيق عبد الرحمن بن عبد الله التركي - كامل محمد الخراط ، ناشر : مؤسسة الرسالة - لبنان ، الطبعة : الأولى ، 1417هـ - 1997م .
3 . انتصاب عمر به عنوان ولي :
خليفه اول وقتي كه احساس كرد عمرش به پايان رسيده ، عمر را به جانشيني و ولايت بعد از خودش منصوب كرد و در اين انتصاب صريحاً از واژه «ولي» استفاده كرد و به صحابه اعلام كرد كه عمر «ولي» مسلمين بعد از من است .
ابن حبان بستي در كتاب الثقات خود مي‌نويسد :
ثم قال لعثمان اكتب هذا ما عهد عليه أبو بكر بن أبى قحافة إلى المسلمين أما بعد ثم أغمى عليه فذهب عنه فكتب عثمان أما بعد فقد استخلفت عليكم عمر بن الخطاب ولم آلكم خيرا .
ثم أفاق أبو بكر فقال اقرأ على فقرأ عليه ذكر عمر فكبر أبو بكر فقال جزاك الله عن الإسلام خيرا .
ثم رفع أبو بكر يديه فقال اللهم وليته بغير أمر نبيك ولم أرد بذلك إلا صلاحهم وخفت عليهم الفتنة فعملت فيهم بما أنت أعلم به وقد حضر من أمرى ما قد حضر فاجتهدت لهم الرأي فوليت عليهم خيرهم لهم وأقواهم عليهم وأحرصهم على رشدهم ولم أرد محاماة عمر فاجعله من خلفائك الراشدين يتبع هدى بنى الرحمة وهدى الصالحين بعده وأصلح له رعيته .
وكتب بهذا العهد إلى الشام إلى المسلمين إلى أمراء الأجناد أن قد وليت عليكم خيركم ولم آل لنفسى ولا للمسلمين خيرا .
ابوبكر به عثمان گفت بنويس : اين سفارشي است به مسلمانان ؛ اما بعد ... سپس بيهوش شد ، عثمان نوشته را ادامه داد ، عمر بن خطاب را جانشين خودم بر شما قرار دادم ، سپس ابوبكر به هوش آمد ، گفت : آنچه نوشته‌اي برايم بخوان ؟ عثمان خواند و نام عمر را برد ، ابوبكر تكبير گويان به عثمان گفت : خدا تو را پاداش نيكو دهد .
آنگاه ابوبكر دست‌ها را بلند كرد و گفت : خداوندا من عمر را بدون اجازه پيامبرت جانشين قرار دادم ، جز صلاح آنان و جلوگيري از فتنه قصدي نداشتم ، تو خود آگاه تري كه من در آستانه سفرم ، پس تلاش كردم تا بهترين و نيرومند ترين آنان را كه حريص بر پيشرفت آنان باشد بر گزينم . او را از جانشينان هدايتگر كه از پيامبر رحمت و صالحان پيروي نمايد قرار ده ، و مردم را شايسته رهبري او گردان .
و نيز اين عهد نامه را براي مسلمانان شام و فرماندهان ارتش فرستاد و به آنان گوشزد نمود كه : بهترين فرد از ميان شما را امير و رهبر شما قرار دادم .
التميمي البستي ، محمد بن حبان بن أحمد أبو حاتم (متوفاي354 هـ) ، الثقات ، ج 2 ، ص 192 ـ 193 ، تحقيق السيد شرف الدين أحمد ، ناشر : دار الفكر ، الطبعة : الأولى ، 1395هـ – 1975م .
ابن اثير جزري مي‌نويسد كه خليفه اول بعد از انتصاب عمر به جانشيني خود ، به فرماندهان سپاه اين چنين نوشت :
وكتَبَ إِلى أُمرَاءِ الأجنَادِ : وَلَّيْتُ عليكم عمرَ ولم آلُ نَفْسِي وَلا المُسْلِمين خيرا ، ثم مَاتَ وَدُفِنَ لَيْلا .
ابوبكر در نامه‌اي به فرماندهان ارتش نوشت : عمر را بر شما جانشين قرار دادم ، و در اين كار جز خير خواهي براي مسلمين نخواستم ، سپس ابو بكر از دنيا رفت و شب بدنش دفن شد .
الجزري ، المبارك بن محمد ابن الأثير (متوفاي544هـ) ، معجم جامع الأصول في أحاديث الرسول ، ج 4 ، ص 109 .
استفاده از ماده «خليفه» و «ولي» در اين دو روايت ، نشانگر آن است كه در آن زمان مردم از اين دو كلمه يك معني استنباط مي‌كرده‌اند و «ولي» همان معنايي داشته است كه «خليفه» داشته است .
نه تنها خليفه اول براي انتصاب عمر از واژه «ولي» استفاده مي‌كند ؛ بلكه صحابه نيز در اعتراضي كه به ابوبكر داشتند ، از دو كلمه «ولي» و «خليفه» در كنارهم استفاده كرده‌اند :
ابن أبي شيبه ‌مي‌نويسد :
عن وكيع ، وابن إدريس ، عن إسماعيل بن أبي خالد ، عن زبيد بن الحرث ، أن أبا بكر حين حضره الموت أرسل إلى عمر يستخلفه فقال الناس : تستخلف علينا فظاً غليظاً ، ولو قد ولينا كان أفظ وأغلظ ، فما تقول لربك إذا لقيته وقد استخلفت علينا عمر .
وقتي كه مرگ ابوبكر فرا رسيد كسي را نزد عمر فرستاد تا وي را جانشين خودش قرار دهد ، مردم اعتراض كرده و گفتند : انساني خشن و تندخو را جانشين مي‌كني ؟ و اگر او را بر ما مسلط نمائي خشن تر هم خواهد شد ، و چون خدا را ديدار كني چه پاسخي براي جانشين قرار دادن عمر خواهي داشت ؟
إبن أبي شيبة الكوفي ، أبو بكر عبد الله بن محمد (متوفاي235 هـ) ، الكتاب المصنف في الأحاديث والآثار ، ج8 ، ص574 ، تحقيق : كمال يوسف الحوت ، ناشر : مكتبة الرشد - الرياض ، الطبعة : الأولى ، 1409هـ ؛
النميري البصري ، أبو زيد عمر بن شبة (متوفاي262هـ) ، تاريخ المدينة المنورة ، ج2 ، ص671 ، تحقيق علي محمد دندل وياسين سعد الدين بيان ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت - 1417هـ-1996م .
همچنبن ابن تيميه حراني ، نظريه پرداز وهابيت و مؤسس فکری اين فرقه مي‌نويسد :
لما استخلفه أبو بكر كره خلافته طائفة حتى قال طلحة ماذا تقول لربك إذا وليت علينا فظا غليظا .
زماني كه ابوبكر ، عمر را به جانشيني انتخاب كرد ، برخي از اين انتخاب ناراحت شدند ، طلحه گفت : جواب خدا را بر جانشين قرار دادن عمر چگونه خواهى داد ، آن هنگامي كه به ملاقات او بروي و از تو سؤال شود ‌كه چرا فردي خشن و بد اخلاق را بر مردم مسلط كردي ؟ .
الحراني ، أحمد بن عبد الحليم بن تيمية أبو العباس (متوفاي728هـ) ، منهاج السنة النبوية ، ج7 ، ص 461 ، تحقيق د. محمد رشاد سالم ، ناشر : مؤسسة قرطبة ، الطبعة : الأولى ، 1406هـ .
در اين دو روايت نيز از كلمات «استخلفه» و «وليت» استفاده و يك معنا از آن اراده شده است .
و در جاي ديگر مي‌نويسد :
وقد تكلموا مع الصديق في ولاية عمر وقالوا ماذا تقول لربك وقد وليت علينا فظا غليظا .
صحابه با ابو بكر در باره جانشيني عمر با او صحبت كردند و گفتند : چرا فردي خشن و تندخو را به خلافت برگزيده و بر مردم تحميل كردى ؟ فردا جواب خدا را چه خواهى داد ؟
الحراني ، أحمد بن عبد الحليم بن تيمية أبو العباس (متوفاي728هـ) ، منهاج السنة النبوية ، ج6 ، ص155 ، تحقيق د. محمد رشاد سالم ، ناشر : مؤسسة قرطبة ، الطبعة : الأولى ، 1406هـ .
4 . عمر ، خود را «ولي امر مسلمين» مي‌دانست :
خليفه دوم نيز بعد از بيعت گرفتن از مردم و در طول دوران خلافتش خطبه‌هائي خوانده كه با استفاده از ماده «ولي» خود را «ولي امر مسلمين» خوانده است .
بلاذري در انساب الأشراف مي‌نويسد :
خطب عمر بن الخطاب رضي الله عنه حين ولي فحمد الله وأثنى عليه وصلى على نبيه ثم قال : إني قد وليت عليكم ، ولولا رجائي أن أكون خيركم لكم ، وأقواكم عليكم ، وأشدكم اضطلاعاً بما ينوب من مهم أمركم ، ما توليت ذلك منكم ...
عمر پس از به خلافت رسيدنش خطبه خواند و بعد از حمد و ثناي الهي گفت: من بر شما خليفه شده ام و اگر اميد نداشتم كه بهترين و نيرومندترين و سخت گيرترين در امور زندگي براي شما باشم اين مسؤوليت را نمي پذيرفتم...
البلاذري ، أحمد بن يحيى بن جابر (متوفاي279هـ) ، أنساب الأشراف ، ج 3 ، ص 412 .
طبري مي‌نويسد :
وقفل عمر من الشام إلى المدينة في ذي الحجة وخطب حين أراد القفول فحمد الله وأثنى عليه وقال ألا إني قد وليت عليكم وقضيت الذي علي في الذي ولأني الله من أمركم إن شاء الله قسطنا بينكم .
عمر در ماه ذي حجه از شام بازگشت و هنگام مراجعت خطبه اي خواند و در آن پس از حمد و ثناي الهي گفت: بدانيد بر شما ولايت يافته ام و با خودم عهد كرده ام كه اگر خدا خواست بين شما به عدالت رفتار نمايم.
الطبري ، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي310هـ) ، تاريخ الطبري ، ج 2 ، ص 490 ، ناشر : دار الكتب العلمية – بيروت .
القرشي الدمشقي ، إسماعيل بن عمر بن كثير أبو الفداء (متوفاي774هـ) ، البداية والنهاية ، ج 7 ، ص 79 ، ناشر : مكتبة المعارف – بيروت .
و نيز مي‌نويسد :
ذكر بعض خطبه رضي الله تعالى عنه ... عن عروة بن الزبير أن عمر رضي الله تعالى عنه خطب فحمد الله وأثنى عليه بما هو أهله ثم ذكر الناس بالله عز وجل واليوم الآخر ثم قال يا أيها الناس إني قد وليت عليكم ولولا رجاء أن أكون خيركم لكم وأقواكم عليكم وأشدكم استضلاعا بما ينوب من مهم أموركم ما توليت ذلك منكم
عروه بن زبير خطبه عمر را چنين نقل كرده است كه وي پس از حمد و ثناي الهي گفت: اي مردم اگر اميد وار به خدمت گذاري و اصلاح امور زندگي شما نبودم حكومت بر شما را نمي پذيرفتم.
الطبري ، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي310هـ) ، تاريخ الطبري ، ج 2 ، ص 572 ، ناشر : دار الكتب العلمية – بيروت .
5 . آرزوي‌هاي عمر براي تعيين جانشين :
زماني كه خليفه دوم احساس كرد كه ضربه چاقو كاري است و به زودي از دنيا خواهد رفت ، به ياد كساني افتاد كه در انحراف خلافت از بني هاشم و رسيدن آن به خليفه اول و دوم نقش اساسي داشته و بر سر پيماني كه بسته بودند كاملاً وفادار ماندند ؛ اما دنيا با آنان وفاداري نكرد . و لذا خليفه دوم با يادآوري نام‌هاي آن‌ها مي‌گويد : اگر زنده بودند آنان را «ولي امر مسلمين» قرار مي دادم .
ابن قتيبه دينوري در الإمامة والسياسه مي‌نويسد :
فلما أحس بالموت قال لابنه اذهب إلى عائشة وأقرئها مني السلام واستأذنها أن أقبر في بيتها مع رسول الله ومع أبي بكر فأتاها عبد الله بن عمر فأعلمها فقالت نعم وكرامة ثم قالت يا بني أبلغ عمر سلامي وقل له لا تدع أمة محمد بلا راع استخلف عليهم ولا تدعهم بعدك هملا فإني أخشى عليهم الفتنة فأتى عبد الله فأعلمه فقال ومن تأمرني أن أستخلف لو أدركت أبا عبيدة بن الجراح باقيا استخلفته ووليته فإذا قدمت على ربي فسألني وقال لي من وليت على أمة محمد قلت أي ربي سمعت عبدك ونبيك يقول لكل أمة أمين وأمين هذه الأمة أبو عبيدة بن الجراح ولو أدركت معاذ بن جبل استخلفته فإذا قدمت على ربي فسألني من وليت على أمة محمد قلت أي ربي سمعت عبدك ونبيك يقول إن معاذ بن جبل يأتي بين يدي العلماء يوم القيامة ولو أدركت خالد بن الوليد لوليته فإذا قدمت على ربي فسألني من وليت على أمة محمد قلت أي ربي سمعت عبدك ونبيك يقول خالد بن الوليد سيف من سيوف الله سله على المشركين ... .
وقتي كه عمر احساس كرد كه در آستانه مرگ است به پسرش گفت : نزد عائشه برو ، سلام مرا به وي برسان و از وي اجازه بگير تا مرا در خانه‌اش در كنار رسول خدا و ابوبكر دفن كنند .
عبدالله بن عمر در خواست پدرش را با عائشه در ميان گذاشت ، عائشه استقبال كرد و گفت : فرزندم ! سلام مرا به عمر برسان و بگو امت محمد را بدون چوپان وامگذار ، جانشين تعيين كن ، مردم را تنها رها مكن ، من از بروز فتنه بعد از تو مي ترسم ، عبد الله سفارش عائشه را به پدرش منتقل كرد .
عمر گفت : چه كسي را دستور مي‌دهي تا جانشين قرار دهم ، اگر ابو عبيده جراح زنده بود او را جانشين قرار مي دادم ، و چون بر پروردگارم وارد مي شدم و از من سؤال مي شد : چه كسي را رهبر امت محمد قرار دادي ؟ عرضه مي‌داشتم : از بنده و فرستاده‌ات شنيدم كه گفت : براي هر امتي اميني است و امين اين امت ابو عبيده جراح بود ، و اگر معاذ بن جبل زنده بود او را جانشين مي‌كردم و وقت ورود به محضر پروردگار و سؤال از اين كه چه كسي را خليفه بعد از خودت قرار دادي ؟ در پاسخ مي‌گفتم : از بنده و پيامبرت شنيدم كه فرمود : معاذ بن جبل در قيامت پيشاپيش همه دانشمندان وارد محشر مي‌شود ، و اگر خالد بن وليد زنده بود او را به جاي خويش منصوب مي‌كردم و در پاسخ خداي متعال مي گفتم : بنده و نبي تو گفته است : خالد بن وليد شمشيري از شمشير هاي خدا است كه بر مشركين بيرون آمد .

الدينوري ، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاي276هـ) ، الإمامة والسياسة ، ج 1 ، ص 25 ، تحقيق : خليل المنصور ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت - 1418هـ - 1997م .
ابن خلدون نيز در مقدمه معروفش مي‌نويسد كه عمر گفت :
لو كان سالم مولى حذيفة حيا لوليته .
اگر سالم غلام (يا آزاد شده) حذيفه زنده بود او را جانشين قرار مي دادم.
إبن خلدون الحضرمي ، عبد الرحمن بن محمد (متوفاي808 هـ)، مقدمة ابن خلدون ، ج 1 ، ص 194 ، ناشر : دار القلم - بيروت - 1984 ، الطبعة : الخامسة .
6 . عمر ، ولايت بعد از خودش را به شوري واگذار كرد :
ابن حجر عسقلاني در شرح صحيح بخاري بعد از نقل قضيه سپردن خلافت به شوري توسط عمر مي‌نويسد كه خليفه دوم آن‌ها را چنين نصيحت كرد :
يا علي لعل هؤلاء القوم يعلمون لك حقك وقرابتك من رسول الله صلى الله عليه وسلم وصهرك وما اتاك الله من الفقه والعلم فان وليت هذا الأمر فاتق الله فيه ثم دعا عثمان فقال يا عثمان فذكر له نحو ذلك ووقع في رواية إسرائيل عن أبي إسحاق في قصة عثمان فان ولوك هذا الأمر فاتق الله فيه ولا تحملن بني أبي معيط على رقاب الناس ...
عمر گفت : اي علي ! اين مردم مي‌دانند كه تو حقي داري و نزديك‌ترين فرد به رسول خدا و داماد او هستي و از دانش و فقه دين بهره مند مي باشي ، پس اگر رهبر اين مردم شدي تقواي الهي را فراموش مكن ، سپس عثمان را فرا خواند و گفت : اگر بر مردم خليفه شدي فرزندان ابي معيط را بر مردم مسلط مكن .
العسقلاني الشافعي ، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852هـ) ، فتح الباري شرح صحيح البخاري ، ج 7 ، ص 68 ، تحقيق : محب الدين الخطيب ، ناشر : دار المعرفة - بيروت .
البلاذري ، أحمد بن يحيى بن جابر (متوفاي279هـ) أنساب الأشراف ، ج 2 ، ص 259 .
بلاذري در انساب الأشراف مي‌نويسد كه عمر گفت :
يا علي ، لعل هؤلاء سيعرفون لك قرابتك من النبي صلى الله عليه وسلم وصهرك وما أنا لك الله من الفقه والعلم ، فإن وليت هذا الأمر فاتق الله فيه ، ثم دعا بعثمان فقال : يا عثمان ، لعل هؤلاء القوم يعرفون لك صهرك من رسول الله وسنك ، فإن وليت هذا الأمر فاتق الله ولا تحمل آل أبي معيط على رقاب الناس ... .
اي علي ! اين مردم مي‌دانند كه تو با پيغمبر نسبت فاميلي داري و داماد وي هستي و آنچه خدا از دانش و فقه به تو عنايت فرموده خبر دارند ؛ پس اگر رهبر شدي خدا را فراموش مكن و تقوا را مراعات نما ، سپس عثمان را طلبيد و گفت : اي عثمان ! اين مردم مي‌دانند كه تو داماد پيامبر و سنّ و سالت از ديگران بيشتر است ؛ پس اگر خلافت به تو رسيد از خدا به ترس و خاندان ابي معيط را بر مردم مسلط مكن .
البلاذري ، أحمد بن يحيى بن جابر (متوفاي279هـ) أنساب الأشراف ، ج 2 ، ص 259 .
7 . عبد الملك بن مروان ؛ عمر و عثمان را «ولي امر مسلمانان» مي‌دانست :
استفاده از كلمه (وليّ) در تاريخ اسلام و در قرون بعد نيز كاربرد داشته است و مردم با پيروي از خلفا ، سلاطين و حاكمان را «ولي امر مسلمانان» مي‌دانستند .
مسعودي در مروج الذهب ، المرسي در المحكم والمحيط ، ابن منظور در لسان العرب و أحمد زكي صفوت در جمهرة خطب العرب دانشمند معاصر سني مي‌نويسند كه عبد الملك بن مروان در زمان خلافتش اين چنين خطبه خواند :
فيا معشر قريش وليكم عمر بن الخطاب فكان فظا غليظا مضيقا عليكم فسمعتم له وأطعتم ثم وليكم عثمان فكان سهلا فعدوتم عليه فقتلتموه وبعثنا عليكم مسلما يوم الحرة فقتلناكم فنحن نعلم يا معشر قريش أنكم لا تحبوننا أبدا وأنتم تذكرون يوم الحرة ونحن لا نحبكم أبدا .
اي گروه قريش ! عمر بن خطاب تندخو و خشن بود و بر شما خلافت كرد ، او را تحمل كرديد و نافرماني نكرديد ، سپس عثمان كسي كه نرم و مهربان بود بر شما ولايت يافت ، با وي دشمني كرديد و او را به قتل رسانديد ، در واقعه حرَه فردي را به طرف شما روانه كرديم كه با شما جنگيد و افرادي از شما را كشت، ما مي دانيم ، شما ما را دوست نداريد و مدام حادثه حرَه را به ياد مي آوريد ، ما هم شما را دوست نداريم .
المسعودي ، أبو الحسن على بن الحسين بن على (متوفاي346هـ) ، مروج الذهب ، ج 1 ، ص 401 ؛
المرسي ، أبو الحسن علي بن إسماعيل بن سيده (متوفاي458هـ) ، المحكم والمحيط الأعظم ، ج 1 ، ص 514 ، اسم المؤلف: تحقيق : عبد الحميد هنداوي ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت ، الطبعة : الأولى ، 2000م ؛
الأفريقي المصري ، محمد بن مكرم بن منظور (متوفاي711هـ) ، لسان العرب ، ج 8 ، ص 166 ، ناشر : دار صادر - بيروت ، الطبعة : الأولى ؛
صفوت ، أحمد زكي ، جمهرة خطب العرب ، ج 2 ، ص 196 ، ناشر : المكتبة العلمية - بيروت .
8 . انتصاب فرمانداران به عنوان والي :
استفاده از واژه «ولي» و اراده امامت ، سرپرستي و حكومت از آن ، كاربرد گسترده‌اي داشته است ؛ تا جايي كه در نامه‌ها و احكام فرمانداران و حاكمان ديگر مناطق اسلامي نيز در هنگام انتصاب از همين كلمه استفاده مي‌شده است ؛ از جمله ابن كثير دمشقي متن حكم خليفه دوم را هنگام انتصاب أبو موسي اشعري به حكومت بصره اين گونه نقل مي‌كند :
وكتب إلى اهل البصرة اني قد وليت عليكم أبا موسى لياخذ من قويكم لضعيفكم وليقاتل بكم عدوكم وليدفع عن دينكم ... .
عمر به مردم بصره نوشت : من ابو موسي را والي قرار دادم تا حق ضعيفان را از افراد قوي و نيرومند شما بگيرد و با دشمن شما به جنگد و از دين دفاع نمايد ...
القرشي الدمشقي ، إسماعيل بن عمر بن كثير أبو الفداء (متوفاي774هـ) ، البداية والنهاية ، ج 7 ، ص 82 ، ناشر : مكتبة المعارف – بيروت .
استفاده از اين واژه اختصاص به خليفه دوم نداشته ؛ بلكه ديگر خلفا نيز به هنگام انتصاب فرماندارانشان از همين كلمه استفاده مي‌كردند .
بلاذري در انساب الأشراف مي‌نويسد :
وولى عبد الملك قطن بن عبد الله الكوفة أربعين يوماً، ثم عزله وولى بشراً وقال: قد وليت عليكم بشراً وأمرته بالإحسان إلى محسنكم ... .
عبد الملك شهر كوفه را به مدت چهل روز تحت رهبري قطن بن عبد الله قرار داد سپس او را عزل كرد و بشر را حاكم كرد و به مردم گفت: بشر را بر شما امارت دادم و دستور دادم تا به خوبان شما خوبي كند.
البلاذري ، أحمد بن يحيى بن جابر (متوفاي279هـ) أنساب الأشراف ، ج 2 ، ص 411 .
طبري و ابن جوزي در تاريخشان مي‌نويسند كه معاوية بن أبو سفيان هنگام انتصاب عبيد الله بن زياد خطاب به مردم بصره گفت :
ثم قال قد وليت عليكم ابن أخي عبيد الله بن زياد
پسر برادرم عبيد الله بن زياد را والي قرار دادم .
الطبري ، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي310هـ) ، تاريخ الطبري ، ج 3 ، ص 245 ، ناشر : دار الكتب العلمية – بيروت ؛
إبن جوزي ، عبد الرحمن بن علي بن محمد أبو الفرج (متوفاي597هـ) المنتظم في تاريخ الملوك والأمم ، ج 5 ، ص 278 ـ 279 ، ناشر : دار صادر - بيروت ، الطبعة : الأولى ، 1358هـ .

ﺭﺿﺎ بازدید : 14 یکشنبه 11 فروردین 1392 نظرات (0)

«مولي» به معناي «اولي» از ديدگاه مفسران :


نه تنها اهل لغت تصريح كرده‌اند كه كلمه «مولي» به معناي «أولي» مي‌آيد ؛ بلكه اكثر دانشمندان و بزرگاني كه در تشريح و تفسير آيات كتاب مقدس ما مسلمانان قرآن كريم قلم فرسائي كرده و زحماتي ارزشمند متحمل شده‌اند نيز بر اين مطلب تصريح كرده‌اند ، كه نام پانزده تن از آنان را مشاهده مي‌كنيد :
1 . محمد بن اسماعيل بخاري (متوفاي 256هـ) :
وي در تفسير سوره حديد مي‌نويسد :
باب تفسير سُورَةُ الْحَدِيدِ قال مُجَاهِدٌ ... «مَوْلَاكُمْ» أَوْلَى بِكُمْ .
مجاهد گفته است : (مولاكم) به معناي (اولي) و برتر به شما است .
البخاري الجعفي ، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ) ، صحيح البخاري ، ج 4 ص 1358 ، تحقيق د. مصطفى ديب البغا ، ناشر : دار ابن كثير ، اليمامة - بيروت ، الطبعة : الثالثة ، 1407 - 1987 .
ابن حجر عسقلاني در شرح اين مطلب مي‌نويسد :
قوله مولاكم أولى بكم قال الفراء في قوله تعالى «مأواكم النار هي مولاكم» يعني أولى بكم وكذا قال أبو عبيدة وفي بعض نسخ البخاري هو أولي بكم وكذا هو في كلام أبي عبيدة .
فراء در توضيح آيه شريفه : (ماواكم النار هي مولاكم) گفته است : مولي به معناي اولي و برتر به شما است ، ابوعبيده نيز چنين گفته است و در بعضي از نسخه‌هاي بخاري به معناي «او اولي به شما است» آمده است ، و همچنين است در سخن ابوعبيده .
العسقلاني الشافعي ، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852هـ) ، فتح الباري شرح صحيح البخاري ، ج 8 ، ص 628 ، تحقيق : محب الدين الخطيب ، ناشر : دار المعرفة - بيروت .
و عيني نيز در عمدة القاري مولا را به معناي اولي تفسير كرده ومي‌نويسد :
مَوْلاكُمْ أوْلَى بِكُمْ . أشار به إلى قوله تعالى : «مأواكم النار هي مولاكم» ( الحديد : 51 ) أي : ( أولى بكم ) كذا قاله الفراء وأبو عبيدة وفي بعض النسخ : مولاكم هو أولى بكم ، وكذا وقع في كلام أبي عبيدة .

العيني ، بدر الدين محمود بن أحمد (متوفاي855هـ) ، عمدة القاري شرح صحيح البخاري ، ج 19 ، ص 628 ، ناشر : دار إحياء التراث العربي – بيروت .
2 . أبو عبد الرحمن سلمي (متوفاي 412هـ) :
وي كه از مشاهير قرن پنجم هجري به حساب مي‌آيد در تفسير آيه «هي مولاكم» مي‌نويسد :
«مأواكم النار هي مولاكم» أي أولى الأشياء بكم واقربها إليكم .
جايگاه شما آتش است ؛ يعني سزاوار تر و نزديكترين چيزها به شما است .
السلمي ، أبو عبد الرحمن محمد بن الحسين بن موسى الأزدي (متوفاي412هـ) ، تفسير السلمي وهو حقائق التفسير ، ج 2 ، ص 309 ، تحقيق : سيد عمران ، ناشر : دار الكتب العلمية - لبنان/ بيروت ، الطبعة : الأولى ، 1421هـ - 2001م .
3 . أبو القاسم القشيري (متوفاي 465هـ) :
أبو القاسم قشيري نيز در تفسير آيه «هي مولاكم» مولا را به اَولي معني كرده است :
و «هي مولاكم» أي هي أوْلَى بكم .
القشيري النيسابوري الشافعي ، أبو القاسم عبد الكريم بن هوازن بن عبد الملك، تفسير القشيري المسمى لطائف الإشارات ، ج 3 ، ص 380 ، ، تحقيق : عبد اللطيف حسن عبد الرحمن ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت /لبنان ، الطبعة : الأولى ، 1420هـ ـ 2000م .
4 . علي بن احمد واحدي (متوفاي 468هـ) :
واحدي ، مفسر مشهور اهل سنت در اين باره مي‌نويسد :
مأواكم النار ( منزلكم النار ) هي مولاكم ( أولى بكم )
جايگاه ومنزل شما است، يعني آتش سزاوار و اولي براي شما است.
الواحدي ، علي بن أحمد أبو الحسن (متوفاي468هـ) ، الوجيز في تفسير الكتاب العزيز ، ج 2 ، ص 1068 ، اسم المؤلف: تحقيق : صفوان عدنان داوودي ، ناشر : دار القلم , الدار الشامية - دمشق , بيروت ، الطبعة : الأولى ، 1415هـ .
5 . محمد بن فتوح حميدي (متوفاي 488هـ) :
حميدي ، محدث و مفسر سني ، صاحب كتاب الجمع بين الصحيحين در باره معناي كلمه مولي مي‌گويد :
ومنه قوله «ذلك بأن الله مولى الذين آمنوا » أي وليهم والقائم بأمورهم والمولى الأولى بك ودليله قوله « مأواكم النار هي مولاكم » أي هي أولى بكم .
از مواردي كه مولي به معناي اولي آمده اين آيه است كه فرمود : »اين به خاطر آن است كه خداوند مولاي مؤمنان است» ؛ يعني سرپرست و مسؤول كارهاي شما است ، و مولي در اين آيه به معناي اولي و سزاوار به تو است ، دليل بر اين معني سخن خداوند در اين آيه است ، جايگاه شما آتش است ، آتش مولاي شما است ؛ يعني اولي و برتر و شايسته براي شما است.
الحميدي الأزدي ، محمد بن أبي نصر فتوح بن عبد الله بن فتوح بن حميد بن بن يصل (متوفاي488هـ) ، تفسير غريب ما في الصحيحين البخاري ومسلم ، ج 1 ، ص 322 ، تحقيق : الدكتورة : زبيدة محمد سعيد عبد العزيز ، ناشر : مكتبة السنة - القاهرة - مصر ، الطبعة : الأولى ، 1415هـ – 1995م .
6 . ابن عطيه اندلسي (متوفاي 546هـ) :
ابن عطيه اندلسي ، مفسر و اديب نامور سني در تفسيرش مي‌نويسد :
وقوله «هي مولاكم» قال المفسرون: معناه هي اولى بكم .
مفسران در باره (هي مولاكم) گفته‌اند : معناي آن اين است كه آتش براي شما اولي است .
الأندلسي ، أبو محمد عبد الحق بن غالب بن عطية ، المحرر الوجيز في تفسير الكتاب العزيز ، ج 5 ، ص 263 ، تحقيق : عبد السلام عبد الشافي محمد ، ناشر : دار الكتب العلمية - لبنان ، الطبعة : الاولى ، 1413هـ- 1993م .
7 . بيضاوي (متوفاي 685هـ) :
عبد الله بن عمر بيضاوي در تفسير آيه «هي مولاكم» آن را به اولي گرفته و مي‌نويسد :
«هي مولاكم» هي أولى بكم كقول لبيد : فغدت كلا الفرجين تحسب * أنه مولى المخافة خلفها وأمامها .
البيضاوي ، ناصر الدين أبو الخير عبدالله بن عمر بن محمد (متوفاي685هـ) ، أنوار التنزيل وأسرار التأويل (تفسير البيضاوي) ، ج 5 ، ص 300 ، ناشر : دار الفكر – بيروت .
8 . أبو عبد الله قرطبي (متوفاي 671هـ) :
قرطبي ، مفسر پرآوازه اهل سنت ، از كساني است كه «مولي» را به معناي «اولي» گرفته و تصريح مي‌كند كه مولي به معناي كسي است كه سرپرست و متولي مصالح انسان باشد، سپس در باره كسي كه همراه چيزي باشد استعمال شده است:
( هي مولاكم ) أي أولى بكم والمولى من يتولى مصالح الإنسان ثم استعمل فيمن كان ملازما للشيء .
الأنصاري القرطبي ، أبو عبد الله محمد بن أحمد (متوفاي671 ، الجامع لأحكام القرآن ، ج 17 ، ص 248 ، ناشر : دار الشعب – القاهرة .
9. نسفي (متوفاي 710هـ) :
نسفي ، مفسر مشهور اهل سنت و صاحب كتاب عقائد النسفيه كه از كتاب‌هاي درسي حوزه‌هاي علميه اهل سنت است ، كلمه «مولي» را به اولي تفسير كرده و مي‌گويد :
«هي مولاكم» هي أولى بكم .
النسفي ، أبي البركات عبد الله ابن أحمد بن محمود (متوفاي710 هـ)، تفسير النسفي ، ج 4 ، ص 217 .
10 . علاء الدين خازن (متوفاي 725هـ) :
وي در تفسير آيه «هي مولاكم» مي‌گويد :
«هي مولاكم» أي وليكم وقيل هي أولى بكم .
اين مولاي شما است يعني سرپرست، وگفته شده اولي و برتر به شما است.
البغدادي الشهير بالخازن ، علاء الدين علي بن محمد بن إبراهيم (متوفاي725هـ )، تفسير الخازن المسمى لباب التأويل في معاني التنزيل ، ج 7 ، ص 217 ، اسم المؤلف: ناشر : دار الفكر - بيروت / لبنان - 1399هـ ـ 1979م .
11 . سعد الدين تفتازاني (متوفاي791هـ) :
تفتازاني ،‌ اديب ، مفسر و متكلم نام‌آور سني از كساني است كه تصريح مي‌كند آمدن «مولي» به معناي «اولي» در كلام عرب شايع بوده و بسياري از بزرگان علم لغت به آن تصريح كرده‌اند :
ولفظ المولى قد يراد به المعتق والمعتق والحليف والجار وابن العم والناصر والأولى بالتصرف قال الله تعالى : «مأواكم النار هي مولاكم» أي أولى بكم . ذكره أبو عبيدة وقال النبي صلى الله عليه وسلم أيما امرأة نكحت نفسها بغير إذن مولاها أي الأولى بها والمالك لتدبير أمرها ومثله في الشعر كثير وبالجملة استعمال المولى بمعنى المتولي والمالك للأمر والأولى بالتصرف شائع في كلام العرب منقول عن كثير من أئمة اللغة .
التفتازاني ، سعد الدين مسعود بن عمر بن عبد الله (متوفاي791هـ) ، شرح المقاصد في علم الكلام ، ج 2 ، ص 290 ، اسم المؤلف: ناشر : دار المعارف النعمانية - باكستان ، الطبعة : الأولى ، 1401هـ - 1981م .
12 . فيروز آبادي ، متوفاي 817هـ) :
فيروز آبادي ، مفسر و لغوي معروف اهل سنت در تفسير آيه «هي مولاكم» مي‌نويسد :
«هي مولاكم» أولى بكم النار .
يعني اولي و برتر به شما است .
الفيروز آبادي (متوفاي817 هـ)، تنوير المقباس من تفسير ابن عباس ، ج 1 ، ص 457 ـ 458 ، ناشر : دار الكتب العلمية – لبنان .
13 . ابن عادل حنبلي (متوفاي880هـ) :
وي نيز در تفسير آيه «هي مولاكم» مي‌گويد :
وقوله : «هِيَ مَوْلاَكُمْ» يجوز أن يكون مصدراً أي : ولايتكم , أي : ذات ولايتكم .
جايز است كه مولاكم مصدر و به معناي ولايت باشد.
ابن عادل الدمشقي الحنبلي ، أبو حفص عمر بن علي (متوفايبعد 880 هـ) ، اللباب في علوم الكتاب ، ج 18 ، ص 628 ، تحقيق : الشيخ عادل أحمد عبد الموجود والشيخ علي محمد معوض ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان ، الطبعة : الأولى ، 1419 هـ ـ 1998م
14 . جلال الدين محمد بن احمد المحلي (متوفاي 854هـ) :
جلال الدين المحلي ، در تفسير جلالين كه از نوشته‌هاي مشترك او و جلال الدين سيوطي است ، «مولاكم» را به معناي اولي به شما معني كرده است :
«مأواكم النار هي مولاكم» أولى بكم .
محمد بن أحمد المحلي الشافعي + عبدالرحمن بن أبي بكر السيوطي (متوفاي911 هـ)، تفسير الجلالين ، ج 1 ، ص 628 ، ناشر : دار الحديث ، الطبعة : الأولى ، القاهرة .
15 . محمد علي شوكاني (متوفاي 1250هـ) :
«هي مولاكم» أي هي أولى بكم والمولى في الأصل من يتولى مصالح الإنسان ثم استعمل فيمن يلازمه .
(ترجمه آن قبلا گذشت)
الشوكاني ، محمد بن علي بن محمد (متوفاي1255هـ) ، فتح القدير الجامع بين فني الرواية والدراية من علم التفسير ، ج 5 ، ص 171 ، ناشر : دار الفكر – بيروت .
حتي خود آلوسي در موردي ديگر از كتابش تصريح مي‌كند و مي‌نويسد : كلبي ، زجاج ، فراء و أبو عبيده كه چهارتن از برترين دانشمندان علم لغت هستند ، «مولي» را به معناي «اولي» گرفته‌اند :
وقال الكلبي والزجاج والفراء وأبو عبيدة : أي أولى بكم كما في قول لبيد يصف بقرة وحشية نفرت من صوت الصائد : فغدت كلا الفرجين تحسب أنه مولى المخافة خلفها وأمامها أي فغدت كلا جانبيها الخلف والإمام تحسب أنه أولى بأن يكون فيه الخوف .
الآلوسي البغدادي ، العلامة أبي الفضل شهاب الدين السيد محمود (متوفاي1270هـ) ، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم والسبع المثاني ، ج 27 ، ص 178 ، ناشر : دار إحياء التراث العربي – بيروت .
در اين جا بار ديگر اشكال آلوسي بر حديث غدير را نقل مي‌كنيم تا مشخص شود كه تعصب ، چگونه دانشمنداني همچون آلوسي را به دوگانه گويي وادار كرده است :
ولايخفى أن أول الغلط فى هذا الاستدلال جعلهم المولى بمعنى الأولى وقد أنكر ذلك أهل العربية قاطبة بل قالوا : لم يجىء مفعل بمعنى أفعل أصلا ولم يُجَوِّز ذلك إلا أبو زيد اللغوى ... .
الآلوسي البغدادي ، العلامة أبي الفضل شهاب الدين السيد محمود (متوفاي1270هـ) ، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم والسبع المثاني ، ج 6 ، ص 195 ، ناشر : دار إحياء التراث العربي – بيروت .
اين جا است كه بايد به تقوي و حقيقت بييني اين گونه افراد آفرين گفت .
نگاهي به تعدد آراء و اقوال ارباب لغت و مفسران ، خود گوياي كذب سخن آلوسي و هم فكران او است ؛ زيرا هر خواننده و پژوهشگر منصفي مي پرسد : آيا باز هم جائي براي انكار افرادي همچون آقاي آلوسي باقي مي ماند كه بگويد : مردم عرب قبول ندارند ؛ بلكه اصلا در لغت عرب مفعل به معناي افعل نيامده است و آن را جائز ندانسته است جز يك نفر ؟
نتيجه :
با مراجعه به آثار علمي اعم از لغت و تفسير و تاريخ و مشاهده آراء و انظار انديشمندان عرب ، ادعاي برخي از علماي عرب مانند آلوسي و ديگران كاملا باطل مي‌شود ، چرا كه يكي از مشكلات اساسي پيروان مكتب خلفا در عدم پذيرش حديث غدير، تفسير كلمه مولي به اولي است ، و شما مشاهده كرديد كه تفسير كلمه «مولي» به معناي «اولي» نه تنها منعي ندارد ؛ بلكه افراد زيادي همين معني را از آن در يافته و در مقام كاربرد هم هيچ ايرادي ندارد و دانشمندان بزرگ لغت و تفسير اهل سنت از قرن دوم هجري تا كنون بر اين مطلب تصريح كرده‌اند .


استنباط امامت از حديث غدير ، از ديدگاه علماي اهل سنت :


برخي از علماي اهل سنت كه با ديده انصاف به حديث غدير نگريسته‌اند ، بر اين مطلب تصريح كرده‌اند كه مراد رسول خدا صلي الله عليه وآله از جمله «من كنت مولاه فعلي مولاه» امامت و خلافت امير مؤمنان عليه السلام بوده است .
سخنان چهار تن از آنان را در ذيل مي خوانيد :
1 . أبو حامد غزالي :
وي در كتاب سرّ العالمين مي‌نويسد :
واجمع الجماهير على متن الحديث من خطبته في يوم عيد يزحم باتفاق الجميع وهو يقول : « من كنت مولاه فعلي مولاه » فقال عمر بخ بخ يا أبا الحسن لقد أصبحت مولاي ومولى كل مولى فهذا تسليم ورضى وتحكيم ثم بعد هذا غلب الهوى تحب الرياسة وحمل عمود الخلافة وعقود النبوة وخفقان الهوى في قعقعة الرايات واشتباك ازدحام الخيول وفتح الأمصار وسقاهم كأس الهوى فعادوا إلى الخلاف الأول : فنبذوه وراء ظهورهم واشتروا به ثمناً قليلا .
از خطبه‌هاي رسول گرامي اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم) خطبه غدير خم است كه همه مسلمانان بر متن آن اتفاق دارند . رسول خدا فرمود : هر كس من مولا و سرپرست او هستم ، علي مولا و سرپرست او است . عمر پس از اين فرمايش رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) به علي (عليه السلام) اين گونه تبريك گفت : «مبارك، مبارك ، اي ابوالحسن ، تو اكنون مولا و رهبر من و هر مولاي ديگري هستي.»
اين سخن عمر حكايت از تسليم او در برابر فرمان پيامبر و امامت و رهبري علي (عليه السلام) و نشانه رضايتش از انتخاب علي (عليه السلام) به رهبري امت دارد ؛ اما پس از گذشت آن روز‌ها ، عمر تحت تأثير هواي نفس و علاقه به رياست و رهبري خودش قرار گرفت و استوانه خلافت را از مكان اصلي تغيير داد و با لشكر كشي‌ها ، برافراشتن پرچم‌ها و گشودن سرزمين‌هاي ديگر ، راه امت را به اختلاف و بازگشت به دوران جاهلي هموار كرد و [مصداق اين آيه قرآن شد :]
پس، آن [عهد] را پشتِ سرِ خود انداختند و در برابر آن ، بهايى ناچيز به دست آوردند، و چه بد معامله‏اى كردند .

الغزالي ، أبو حامد محمد بن محمد ، سر العالمين وكشف ما في الدارين ، ج 1 ، ص 18 ، باب في ترتيب الخلافة والمملكة ، تحقيق : محمد حسن محمد حسن إسماعيل وأحمد فريد المزيدي ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان ، الطبعة : الأولى ، 1424هـ 2003م .
2 . سبط ابن جوزي :
سبط ابن جوزي از بزرگان اهل سنت و حنفي مذهب ، در كتاب تذكرة الخواص ، در باره حديث غدير و معناي كلمه «مولي» بحث مفصلي دارد و بعد از نقل تمامي معاني كلمه «مولي» و رد آن‌ها ،‌ اين گونه نتيجه گيري مي‌كند كه غير از اولويت و امامت چيز ديگري را نمي‌توان از اين حديث استفاده كرد :
فأما قوله من كنت مولاه ، فقال علماء العربية لفظة المولي ترد علي وجوه احدها بمعني المالك ... والعاشر بمعني الأولي قال الله تعالي « ... هي مولاكم» أي أولي بكم واذا ثبت هذا لم يجز حمل لفظة المولي في هذا الحديث علي مالك الرق لأن النبي (ص) لم يكن مالكا لرق علي (ع) حقيقة ولا علي المولي المعتِق لأنه لم يكن معتقاً لعلي ولا علي المعتَق لأن عليا كان حراً ولا علي ابن العم لأنه كان ابن عمه ولا علي الحليف لأن الحلف يكون بين الغرماء للتعاضد والتناصر وهذا المعني موجود فيه ولا علي المتولي لضمان الجريرة لما قلنا انه انتسخ ذلك و لا علي الجار لأنه يكون لغواً من الكلام وحوشي منصه الكريم من ذلك ولا علي السيد المطاع لأنه كان مطيعاً له يقيه بنفسه ويجاهد بين يديه و المراد من الحديث الطاعة المحضة المخصوصة فتعين الوجه العاشر وهو الأولي ومعنا من كنت أولي به من نفسه فعلي أولي به .
وقد صرح بهذا المعني الحافظ أبو الفرج يحيي بن السعيد الثقفي الأصبهاني في كتابه المسمي بمرج البحرين فانه روي هذا الحديث بإسناده الي مشايخه وقال فيه فاخذ رسول ا لله (ص) بيد علي (ع) فقال من كنت وليه وأولي به من نفسه فعلي وليه فعلم أن جميع المعاني راجعة الي الوجه العاشر ودل عليه ايضاً قوله (ع) الست أولي بالمؤمنين من أنفسهم وهذا نص صريح في اثبات امامته وقبول طاعته .

دانشمندان عرب در تفسير كلمه (مولي) در فرمايش رسول خدا كه فرمود : (من كنت مولاه) وجوهي ذكر كرده‌اند كه يكي از آن‌ها به معناي مالك است و... معناي دهمين آن اولي و برتر است ، خداوند فرمود: اين مولاي شما است ، به اين معنا است كه او اولي و برتر به شما است ، و چون ثابت شد كه مولي به معناي اولي است ؛ پس حمل لفظ مولي در اين حديث بر كسي كه مالك بنده‌اي باشد جائز نخواهد بود ؛ چون پيامبر مالك علي و علي بنده رسول خدا و آزاد شده او نبود ، و نيز حمل آن بر كسي كه پسر عموي ديگري است جايز نيست ؛ زيرا او پسر عمويش بود . و نه بر هم پيمان ، چون اين قضيه مربوط به كساني است كه ضرر ديده‌اند و پيمان بر كمك و همراهي مي بندند . و نه بر ياري و كمك ؛ زيرا اين معني در خود كلمه موجود است . و نه بر كسي كه سر پرستي (ضمان جريره) را دارد و نه بر همسايه كه چنين حملي لغو است و نه بر آقا و سروري كه اطاعتش لازم است .
پس مقصود از كلمه مولي در اين حديث غير از معناي دهم آن كه اطاعت محض و مخصوص ؛ يعني همان حمل بر اَولي نخواهد بود ، و معنايش اين مي‌شود : كسي كه من اولي و برتر از جان وي به خود او هستم پس علي هم اولي و برتر از جان او به او است. من در اين معني و تفسير تنها نيستم ؛ بلكه ابو الفرج اصفهاني نيز در كتابش مرج البحرين اين حديث را از اساتيدش نقل كرده و مي‌گويد : رسول خدا دست علي را گرفت و فرمود : كسي كه من ولي و سرپرست او و برتر از جانش به وي هستم ؛ پس علي سرپرست او است .
از اين تعابير فهميده مي‌شود كه همه معاني كلمه مولي در نهايت باز گشت به وجه دهم آن دارد كه جمله : آيا من بر جان مؤمنان برتر از خودشان نيستم ؟ و اين نص آشكاري است در اثبات امامت و پذيرفتن طاعت و پيشوائي .
سبط بن الجوزي الحنفي ، شمس الدين أبوالمظفر يوسف بن فرغلي بن عبد الله البغدادي ، تذكرة الخواص ، ص37 ـ 39 ، ناشر : مؤسسة أهل البيت ـ بيروت ، 1401هـ ـ 1981م .
3 . محمد بن طلحة شافعي (متوفاي 658هـ) :
وي در كتاب كفاية الطالب كه آن را در باره مناقب امير مؤمنان عليه السلام نگاشته است ، بعد از نقل روايت « ولو كنت مستخلفاً أحداً لم يكن أحد أحق منك لقدمك في الإسلام وقرابتك من رسول الله ، وصهرك ... ؛ اگر بنا بود جانشين برگزينم هيچ كس سزاوارتر از تو به جهت پيشگامي‌ات در اسلام و نزديك بودن به پيامبر خدا و داماد او بودن نيست) مي‌نويسد :
وهذا الحديث وإن دل على عدم الاستخلاف ، لكن حديث غدير خم دليل على التولية وهي الاستخلاف ، وهذا الحديث أعني حديث غدير خم ناسخ لأنه كان في آخر عمره ( ص ) .
اين حديث اگر چه از ظاهر آن بر مي‌آيد كه رسول خدا جانشين تعيين نكرد ؛ ولي حديث غدير خم دليل بر تعيين سرپرست است كه همان جانشيني رسول خدا است ؛ بنا بر اين حديث غدير خم ناسخ حديث قبل مي‌شود ؛ چون حديث غدير در آخر عمر مبارك رسول الله ايراد شده و متأخر است .
الگنجي الشافعي ، الإمام الحافظ أبي عبد الله محمد بن يوسف بن محمد القرشي ، كفاية الطالب في مناقب علي بن أبي طالب ، ص 166 ـ 167 ، الباب السادس والثلاثون ، تحقيق و تصحيح و تعليق : محمد هادي اميني ، ناشر : دار احياء تراث اهل البيت (ع) ، طهران ، الطبعة الثالثة ، 1404هـ .
4 . ابراهيم بن سيار ،‌ معروف به نظام معتزلي (متوفاي 220هـ به بعد) :
نظام معتزلي ، از كساني است كه اعتقاد داشته است ، رسول خدا صلي الله عليه وآله ، امير مؤمنان عليه السلام را به جانشيني خود برگزيد ؛ اما خليفه دوم عمر بن خطاب ، با كتمان اين مطلب در سقيفه به نفع خليفه اول از مردم بيعت گرفت . متأسفانه اعتراف ايشان به اين مطلب ؛ آن‌هم در اواخر عمرش سبب شد كه بزرگان اهل سنت عليه او موضع تندي بگيرند و گفتن همين مطلب را دليل بر ضعف و عدم اعتماد بر او تلقي نمايند . !
قال : اولا : لا امامة الا بالنص والتعيين ظاهراً مكشوفاً وقد نص النبى صلى الله عليه وسلم على على رضى الله عنه فى مواضع وأظهر اظهاراً لم يشتبه على الجماعة الا ان عمر كتم ذلك وهو الذى تولى بيعة ابى بكر يوم السقيفة .
امامت محقق نمي‌شود ؛ مگر با نص ( سخن صريح از طرف خدا يا پيامبر) و مشخص نمودن به شكل واضح و روشن ، و به تحقيق كه رسول خدا تصريح كرد بر امامت علي در موارد گوناگون آن هم به صورتي آشكار و واضح كه امر بر مردم مشتبه نشود ؛ ولي عمر آن را در روز سقيفه كه در آن روز بيعت گرفتن بر خلافت ابوبكر را عهده دار بود انكار كرد .
الشهرستاني ، محمد بن عبد الكريم بن أبي بكر أحمد (متوفاي548هـ) ، الملل والنحل ، ج 1 ، ص 57 ، تحقيق : محمد سيد كيلاني ، ناشر : دار المعرفة - بيروت – 1404هـ .

ﺭﺿﺎ بازدید : 25 یکشنبه 11 فروردین 1392 نظرات (0)

«مولي» به معناي «اولي» از ديدگاه مفسران :


نه تنها اهل لغت تصريح كرده‌اند كه كلمه «مولي» به معناي «أولي» مي‌آيد ؛ بلكه اكثر دانشمندان و بزرگاني كه در تشريح و تفسير آيات كتاب مقدس ما مسلمانان قرآن كريم قلم فرسائي كرده و زحماتي ارزشمند متحمل شده‌اند نيز بر اين مطلب تصريح كرده‌اند ، كه نام پانزده تن از آنان را مشاهده مي‌كنيد :
1 . محمد بن اسماعيل بخاري (متوفاي 256هـ) :
وي در تفسير سوره حديد مي‌نويسد :
باب تفسير سُورَةُ الْحَدِيدِ قال مُجَاهِدٌ ... «مَوْلَاكُمْ» أَوْلَى بِكُمْ .
مجاهد گفته است : (مولاكم) به معناي (اولي) و برتر به شما است .
البخاري الجعفي ، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ) ، صحيح البخاري ، ج 4 ص 1358 ، تحقيق د. مصطفى ديب البغا ، ناشر : دار ابن كثير ، اليمامة - بيروت ، الطبعة : الثالثة ، 1407 - 1987 .
ابن حجر عسقلاني در شرح اين مطلب مي‌نويسد :
قوله مولاكم أولى بكم قال الفراء في قوله تعالى «مأواكم النار هي مولاكم» يعني أولى بكم وكذا قال أبو عبيدة وفي بعض نسخ البخاري هو أولي بكم وكذا هو في كلام أبي عبيدة .
فراء در توضيح آيه شريفه : (ماواكم النار هي مولاكم) گفته است : مولي به معناي اولي و برتر به شما است ، ابوعبيده نيز چنين گفته است و در بعضي از نسخه‌هاي بخاري به معناي «او اولي به شما است» آمده است ، و همچنين است در سخن ابوعبيده .
العسقلاني الشافعي ، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852هـ) ، فتح الباري شرح صحيح البخاري ، ج 8 ، ص 628 ، تحقيق : محب الدين الخطيب ، ناشر : دار المعرفة - بيروت .
و عيني نيز در عمدة القاري مولا را به معناي اولي تفسير كرده ومي‌نويسد :
مَوْلاكُمْ أوْلَى بِكُمْ . أشار به إلى قوله تعالى : «مأواكم النار هي مولاكم» ( الحديد : 51 ) أي : ( أولى بكم ) كذا قاله الفراء وأبو عبيدة وفي بعض النسخ : مولاكم هو أولى بكم ، وكذا وقع في كلام أبي عبيدة .

العيني ، بدر الدين محمود بن أحمد (متوفاي855هـ) ، عمدة القاري شرح صحيح البخاري ، ج 19 ، ص 628 ، ناشر : دار إحياء التراث العربي – بيروت .
2 . أبو عبد الرحمن سلمي (متوفاي 412هـ) :
وي كه از مشاهير قرن پنجم هجري به حساب مي‌آيد در تفسير آيه «هي مولاكم» مي‌نويسد :
«مأواكم النار هي مولاكم» أي أولى الأشياء بكم واقربها إليكم .
جايگاه شما آتش است ؛ يعني سزاوار تر و نزديكترين چيزها به شما است .
السلمي ، أبو عبد الرحمن محمد بن الحسين بن موسى الأزدي (متوفاي412هـ) ، تفسير السلمي وهو حقائق التفسير ، ج 2 ، ص 309 ، تحقيق : سيد عمران ، ناشر : دار الكتب العلمية - لبنان/ بيروت ، الطبعة : الأولى ، 1421هـ - 2001م .
3 . أبو القاسم القشيري (متوفاي 465هـ) :
أبو القاسم قشيري نيز در تفسير آيه «هي مولاكم» مولا را به اَولي معني كرده است :
و «هي مولاكم» أي هي أوْلَى بكم .
القشيري النيسابوري الشافعي ، أبو القاسم عبد الكريم بن هوازن بن عبد الملك، تفسير القشيري المسمى لطائف الإشارات ، ج 3 ، ص 380 ، ، تحقيق : عبد اللطيف حسن عبد الرحمن ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت /لبنان ، الطبعة : الأولى ، 1420هـ ـ 2000م .
4 . علي بن احمد واحدي (متوفاي 468هـ) :
واحدي ، مفسر مشهور اهل سنت در اين باره مي‌نويسد :
مأواكم النار ( منزلكم النار ) هي مولاكم ( أولى بكم )
جايگاه ومنزل شما است، يعني آتش سزاوار و اولي براي شما است.
الواحدي ، علي بن أحمد أبو الحسن (متوفاي468هـ) ، الوجيز في تفسير الكتاب العزيز ، ج 2 ، ص 1068 ، اسم المؤلف: تحقيق : صفوان عدنان داوودي ، ناشر : دار القلم , الدار الشامية - دمشق , بيروت ، الطبعة : الأولى ، 1415هـ .
5 . محمد بن فتوح حميدي (متوفاي 488هـ) :
حميدي ، محدث و مفسر سني ، صاحب كتاب الجمع بين الصحيحين در باره معناي كلمه مولي مي‌گويد :
ومنه قوله «ذلك بأن الله مولى الذين آمنوا » أي وليهم والقائم بأمورهم والمولى الأولى بك ودليله قوله « مأواكم النار هي مولاكم » أي هي أولى بكم .
از مواردي كه مولي به معناي اولي آمده اين آيه است كه فرمود : »اين به خاطر آن است كه خداوند مولاي مؤمنان است» ؛ يعني سرپرست و مسؤول كارهاي شما است ، و مولي در اين آيه به معناي اولي و سزاوار به تو است ، دليل بر اين معني سخن خداوند در اين آيه است ، جايگاه شما آتش است ، آتش مولاي شما است ؛ يعني اولي و برتر و شايسته براي شما است.
الحميدي الأزدي ، محمد بن أبي نصر فتوح بن عبد الله بن فتوح بن حميد بن بن يصل (متوفاي488هـ) ، تفسير غريب ما في الصحيحين البخاري ومسلم ، ج 1 ، ص 322 ، تحقيق : الدكتورة : زبيدة محمد سعيد عبد العزيز ، ناشر : مكتبة السنة - القاهرة - مصر ، الطبعة : الأولى ، 1415هـ – 1995م .
6 . ابن عطيه اندلسي (متوفاي 546هـ) :
ابن عطيه اندلسي ، مفسر و اديب نامور سني در تفسيرش مي‌نويسد :
وقوله «هي مولاكم» قال المفسرون: معناه هي اولى بكم .
مفسران در باره (هي مولاكم) گفته‌اند : معناي آن اين است كه آتش براي شما اولي است .
الأندلسي ، أبو محمد عبد الحق بن غالب بن عطية ، المحرر الوجيز في تفسير الكتاب العزيز ، ج 5 ، ص 263 ، تحقيق : عبد السلام عبد الشافي محمد ، ناشر : دار الكتب العلمية - لبنان ، الطبعة : الاولى ، 1413هـ- 1993م .
7 . بيضاوي (متوفاي 685هـ) :
عبد الله بن عمر بيضاوي در تفسير آيه «هي مولاكم» آن را به اولي گرفته و مي‌نويسد :
«هي مولاكم» هي أولى بكم كقول لبيد : فغدت كلا الفرجين تحسب * أنه مولى المخافة خلفها وأمامها .
البيضاوي ، ناصر الدين أبو الخير عبدالله بن عمر بن محمد (متوفاي685هـ) ، أنوار التنزيل وأسرار التأويل (تفسير البيضاوي) ، ج 5 ، ص 300 ، ناشر : دار الفكر – بيروت .
8 . أبو عبد الله قرطبي (متوفاي 671هـ) :
قرطبي ، مفسر پرآوازه اهل سنت ، از كساني است كه «مولي» را به معناي «اولي» گرفته و تصريح مي‌كند كه مولي به معناي كسي است كه سرپرست و متولي مصالح انسان باشد، سپس در باره كسي كه همراه چيزي باشد استعمال شده است:
( هي مولاكم ) أي أولى بكم والمولى من يتولى مصالح الإنسان ثم استعمل فيمن كان ملازما للشيء .
الأنصاري القرطبي ، أبو عبد الله محمد بن أحمد (متوفاي671 ، الجامع لأحكام القرآن ، ج 17 ، ص 248 ، ناشر : دار الشعب – القاهرة .
9. نسفي (متوفاي 710هـ) :
نسفي ، مفسر مشهور اهل سنت و صاحب كتاب عقائد النسفيه كه از كتاب‌هاي درسي حوزه‌هاي علميه اهل سنت است ، كلمه «مولي» را به اولي تفسير كرده و مي‌گويد :
«هي مولاكم» هي أولى بكم .
النسفي ، أبي البركات عبد الله ابن أحمد بن محمود (متوفاي710 هـ)، تفسير النسفي ، ج 4 ، ص 217 .
10 . علاء الدين خازن (متوفاي 725هـ) :
وي در تفسير آيه «هي مولاكم» مي‌گويد :
«هي مولاكم» أي وليكم وقيل هي أولى بكم .
اين مولاي شما است يعني سرپرست، وگفته شده اولي و برتر به شما است.
البغدادي الشهير بالخازن ، علاء الدين علي بن محمد بن إبراهيم (متوفاي725هـ )، تفسير الخازن المسمى لباب التأويل في معاني التنزيل ، ج 7 ، ص 217 ، اسم المؤلف: ناشر : دار الفكر - بيروت / لبنان - 1399هـ ـ 1979م .
11 . سعد الدين تفتازاني (متوفاي791هـ) :
تفتازاني ،‌ اديب ، مفسر و متكلم نام‌آور سني از كساني است كه تصريح مي‌كند آمدن «مولي» به معناي «اولي» در كلام عرب شايع بوده و بسياري از بزرگان علم لغت به آن تصريح كرده‌اند :
ولفظ المولى قد يراد به المعتق والمعتق والحليف والجار وابن العم والناصر والأولى بالتصرف قال الله تعالى : «مأواكم النار هي مولاكم» أي أولى بكم . ذكره أبو عبيدة وقال النبي صلى الله عليه وسلم أيما امرأة نكحت نفسها بغير إذن مولاها أي الأولى بها والمالك لتدبير أمرها ومثله في الشعر كثير وبالجملة استعمال المولى بمعنى المتولي والمالك للأمر والأولى بالتصرف شائع في كلام العرب منقول عن كثير من أئمة اللغة .
التفتازاني ، سعد الدين مسعود بن عمر بن عبد الله (متوفاي791هـ) ، شرح المقاصد في علم الكلام ، ج 2 ، ص 290 ، اسم المؤلف: ناشر : دار المعارف النعمانية - باكستان ، الطبعة : الأولى ، 1401هـ - 1981م .
12 . فيروز آبادي ، متوفاي 817هـ) :
فيروز آبادي ، مفسر و لغوي معروف اهل سنت در تفسير آيه «هي مولاكم» مي‌نويسد :
«هي مولاكم» أولى بكم النار .
يعني اولي و برتر به شما است .
الفيروز آبادي (متوفاي817 هـ)، تنوير المقباس من تفسير ابن عباس ، ج 1 ، ص 457 ـ 458 ، ناشر : دار الكتب العلمية – لبنان .
13 . ابن عادل حنبلي (متوفاي880هـ) :
وي نيز در تفسير آيه «هي مولاكم» مي‌گويد :
وقوله : «هِيَ مَوْلاَكُمْ» يجوز أن يكون مصدراً أي : ولايتكم , أي : ذات ولايتكم .
جايز است كه مولاكم مصدر و به معناي ولايت باشد.
ابن عادل الدمشقي الحنبلي ، أبو حفص عمر بن علي (متوفايبعد 880 هـ) ، اللباب في علوم الكتاب ، ج 18 ، ص 628 ، تحقيق : الشيخ عادل أحمد عبد الموجود والشيخ علي محمد معوض ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان ، الطبعة : الأولى ، 1419 هـ ـ 1998م
14 . جلال الدين محمد بن احمد المحلي (متوفاي 854هـ) :
جلال الدين المحلي ، در تفسير جلالين كه از نوشته‌هاي مشترك او و جلال الدين سيوطي است ، «مولاكم» را به معناي اولي به شما معني كرده است :
«مأواكم النار هي مولاكم» أولى بكم .
محمد بن أحمد المحلي الشافعي + عبدالرحمن بن أبي بكر السيوطي (متوفاي911 هـ)، تفسير الجلالين ، ج 1 ، ص 628 ، ناشر : دار الحديث ، الطبعة : الأولى ، القاهرة .
15 . محمد علي شوكاني (متوفاي 1250هـ) :
«هي مولاكم» أي هي أولى بكم والمولى في الأصل من يتولى مصالح الإنسان ثم استعمل فيمن يلازمه .
(ترجمه آن قبلا گذشت)
الشوكاني ، محمد بن علي بن محمد (متوفاي1255هـ) ، فتح القدير الجامع بين فني الرواية والدراية من علم التفسير ، ج 5 ، ص 171 ، ناشر : دار الفكر – بيروت .
حتي خود آلوسي در موردي ديگر از كتابش تصريح مي‌كند و مي‌نويسد : كلبي ، زجاج ، فراء و أبو عبيده كه چهارتن از برترين دانشمندان علم لغت هستند ، «مولي» را به معناي «اولي» گرفته‌اند :
وقال الكلبي والزجاج والفراء وأبو عبيدة : أي أولى بكم كما في قول لبيد يصف بقرة وحشية نفرت من صوت الصائد : فغدت كلا الفرجين تحسب أنه مولى المخافة خلفها وأمامها أي فغدت كلا جانبيها الخلف والإمام تحسب أنه أولى بأن يكون فيه الخوف .
الآلوسي البغدادي ، العلامة أبي الفضل شهاب الدين السيد محمود (متوفاي1270هـ) ، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم والسبع المثاني ، ج 27 ، ص 178 ، ناشر : دار إحياء التراث العربي – بيروت .
در اين جا بار ديگر اشكال آلوسي بر حديث غدير را نقل مي‌كنيم تا مشخص شود كه تعصب ، چگونه دانشمنداني همچون آلوسي را به دوگانه گويي وادار كرده است :
ولايخفى أن أول الغلط فى هذا الاستدلال جعلهم المولى بمعنى الأولى وقد أنكر ذلك أهل العربية قاطبة بل قالوا : لم يجىء مفعل بمعنى أفعل أصلا ولم يُجَوِّز ذلك إلا أبو زيد اللغوى ... .
الآلوسي البغدادي ، العلامة أبي الفضل شهاب الدين السيد محمود (متوفاي1270هـ) ، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم والسبع المثاني ، ج 6 ، ص 195 ، ناشر : دار إحياء التراث العربي – بيروت .
اين جا است كه بايد به تقوي و حقيقت بييني اين گونه افراد آفرين گفت .
نگاهي به تعدد آراء و اقوال ارباب لغت و مفسران ، خود گوياي كذب سخن آلوسي و هم فكران او است ؛ زيرا هر خواننده و پژوهشگر منصفي مي پرسد : آيا باز هم جائي براي انكار افرادي همچون آقاي آلوسي باقي مي ماند كه بگويد : مردم عرب قبول ندارند ؛ بلكه اصلا در لغت عرب مفعل به معناي افعل نيامده است و آن را جائز ندانسته است جز يك نفر ؟
نتيجه :
با مراجعه به آثار علمي اعم از لغت و تفسير و تاريخ و مشاهده آراء و انظار انديشمندان عرب ، ادعاي برخي از علماي عرب مانند آلوسي و ديگران كاملا باطل مي‌شود ، چرا كه يكي از مشكلات اساسي پيروان مكتب خلفا در عدم پذيرش حديث غدير، تفسير كلمه مولي به اولي است ، و شما مشاهده كرديد كه تفسير كلمه «مولي» به معناي «اولي» نه تنها منعي ندارد ؛ بلكه افراد زيادي همين معني را از آن در يافته و در مقام كاربرد هم هيچ ايرادي ندارد و دانشمندان بزرگ لغت و تفسير اهل سنت از قرن دوم هجري تا كنون بر اين مطلب تصريح كرده‌اند .


استنباط امامت از حديث غدير ، از ديدگاه علماي اهل سنت :


برخي از علماي اهل سنت كه با ديده انصاف به حديث غدير نگريسته‌اند ، بر اين مطلب تصريح كرده‌اند كه مراد رسول خدا صلي الله عليه وآله از جمله «من كنت مولاه فعلي مولاه» امامت و خلافت امير مؤمنان عليه السلام بوده است .
سخنان چهار تن از آنان را در ذيل مي خوانيد :
1 . أبو حامد غزالي :
وي در كتاب سرّ العالمين مي‌نويسد :
واجمع الجماهير على متن الحديث من خطبته في يوم عيد يزحم باتفاق الجميع وهو يقول : « من كنت مولاه فعلي مولاه » فقال عمر بخ بخ يا أبا الحسن لقد أصبحت مولاي ومولى كل مولى فهذا تسليم ورضى وتحكيم ثم بعد هذا غلب الهوى تحب الرياسة وحمل عمود الخلافة وعقود النبوة وخفقان الهوى في قعقعة الرايات واشتباك ازدحام الخيول وفتح الأمصار وسقاهم كأس الهوى فعادوا إلى الخلاف الأول : فنبذوه وراء ظهورهم واشتروا به ثمناً قليلا .
از خطبه‌هاي رسول گرامي اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم) خطبه غدير خم است كه همه مسلمانان بر متن آن اتفاق دارند . رسول خدا فرمود : هر كس من مولا و سرپرست او هستم ، علي مولا و سرپرست او است . عمر پس از اين فرمايش رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) به علي (عليه السلام) اين گونه تبريك گفت : «مبارك، مبارك ، اي ابوالحسن ، تو اكنون مولا و رهبر من و هر مولاي ديگري هستي.»
اين سخن عمر حكايت از تسليم او در برابر فرمان پيامبر و امامت و رهبري علي (عليه السلام) و نشانه رضايتش از انتخاب علي (عليه السلام) به رهبري امت دارد ؛ اما پس از گذشت آن روز‌ها ، عمر تحت تأثير هواي نفس و علاقه به رياست و رهبري خودش قرار گرفت و استوانه خلافت را از مكان اصلي تغيير داد و با لشكر كشي‌ها ، برافراشتن پرچم‌ها و گشودن سرزمين‌هاي ديگر ، راه امت را به اختلاف و بازگشت به دوران جاهلي هموار كرد و [مصداق اين آيه قرآن شد :]
پس، آن [عهد] را پشتِ سرِ خود انداختند و در برابر آن ، بهايى ناچيز به دست آوردند، و چه بد معامله‏اى كردند .

الغزالي ، أبو حامد محمد بن محمد ، سر العالمين وكشف ما في الدارين ، ج 1 ، ص 18 ، باب في ترتيب الخلافة والمملكة ، تحقيق : محمد حسن محمد حسن إسماعيل وأحمد فريد المزيدي ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان ، الطبعة : الأولى ، 1424هـ 2003م .
2 . سبط ابن جوزي :
سبط ابن جوزي از بزرگان اهل سنت و حنفي مذهب ، در كتاب تذكرة الخواص ، در باره حديث غدير و معناي كلمه «مولي» بحث مفصلي دارد و بعد از نقل تمامي معاني كلمه «مولي» و رد آن‌ها ،‌ اين گونه نتيجه گيري مي‌كند كه غير از اولويت و امامت چيز ديگري را نمي‌توان از اين حديث استفاده كرد :
فأما قوله من كنت مولاه ، فقال علماء العربية لفظة المولي ترد علي وجوه احدها بمعني المالك ... والعاشر بمعني الأولي قال الله تعالي « ... هي مولاكم» أي أولي بكم واذا ثبت هذا لم يجز حمل لفظة المولي في هذا الحديث علي مالك الرق لأن النبي (ص) لم يكن مالكا لرق علي (ع) حقيقة ولا علي المولي المعتِق لأنه لم يكن معتقاً لعلي ولا علي المعتَق لأن عليا كان حراً ولا علي ابن العم لأنه كان ابن عمه ولا علي الحليف لأن الحلف يكون بين الغرماء للتعاضد والتناصر وهذا المعني موجود فيه ولا علي المتولي لضمان الجريرة لما قلنا انه انتسخ ذلك و لا علي الجار لأنه يكون لغواً من الكلام وحوشي منصه الكريم من ذلك ولا علي السيد المطاع لأنه كان مطيعاً له يقيه بنفسه ويجاهد بين يديه و المراد من الحديث الطاعة المحضة المخصوصة فتعين الوجه العاشر وهو الأولي ومعنا من كنت أولي به من نفسه فعلي أولي به .
وقد صرح بهذا المعني الحافظ أبو الفرج يحيي بن السعيد الثقفي الأصبهاني في كتابه المسمي بمرج البحرين فانه روي هذا الحديث بإسناده الي مشايخه وقال فيه فاخذ رسول ا لله (ص) بيد علي (ع) فقال من كنت وليه وأولي به من نفسه فعلي وليه فعلم أن جميع المعاني راجعة الي الوجه العاشر ودل عليه ايضاً قوله (ع) الست أولي بالمؤمنين من أنفسهم وهذا نص صريح في اثبات امامته وقبول طاعته .

دانشمندان عرب در تفسير كلمه (مولي) در فرمايش رسول خدا كه فرمود : (من كنت مولاه) وجوهي ذكر كرده‌اند كه يكي از آن‌ها به معناي مالك است و... معناي دهمين آن اولي و برتر است ، خداوند فرمود: اين مولاي شما است ، به اين معنا است كه او اولي و برتر به شما است ، و چون ثابت شد كه مولي به معناي اولي است ؛ پس حمل لفظ مولي در اين حديث بر كسي كه مالك بنده‌اي باشد جائز نخواهد بود ؛ چون پيامبر مالك علي و علي بنده رسول خدا و آزاد شده او نبود ، و نيز حمل آن بر كسي كه پسر عموي ديگري است جايز نيست ؛ زيرا او پسر عمويش بود . و نه بر هم پيمان ، چون اين قضيه مربوط به كساني است كه ضرر ديده‌اند و پيمان بر كمك و همراهي مي بندند . و نه بر ياري و كمك ؛ زيرا اين معني در خود كلمه موجود است . و نه بر كسي كه سر پرستي (ضمان جريره) را دارد و نه بر همسايه كه چنين حملي لغو است و نه بر آقا و سروري كه اطاعتش لازم است .
پس مقصود از كلمه مولي در اين حديث غير از معناي دهم آن كه اطاعت محض و مخصوص ؛ يعني همان حمل بر اَولي نخواهد بود ، و معنايش اين مي‌شود : كسي كه من اولي و برتر از جان وي به خود او هستم پس علي هم اولي و برتر از جان او به او است. من در اين معني و تفسير تنها نيستم ؛ بلكه ابو الفرج اصفهاني نيز در كتابش مرج البحرين اين حديث را از اساتيدش نقل كرده و مي‌گويد : رسول خدا دست علي را گرفت و فرمود : كسي كه من ولي و سرپرست او و برتر از جانش به وي هستم ؛ پس علي سرپرست او است .
از اين تعابير فهميده مي‌شود كه همه معاني كلمه مولي در نهايت باز گشت به وجه دهم آن دارد كه جمله : آيا من بر جان مؤمنان برتر از خودشان نيستم ؟ و اين نص آشكاري است در اثبات امامت و پذيرفتن طاعت و پيشوائي .
سبط بن الجوزي الحنفي ، شمس الدين أبوالمظفر يوسف بن فرغلي بن عبد الله البغدادي ، تذكرة الخواص ، ص37 ـ 39 ، ناشر : مؤسسة أهل البيت ـ بيروت ، 1401هـ ـ 1981م .
3 . محمد بن طلحة شافعي (متوفاي 658هـ) :
وي در كتاب كفاية الطالب كه آن را در باره مناقب امير مؤمنان عليه السلام نگاشته است ، بعد از نقل روايت « ولو كنت مستخلفاً أحداً لم يكن أحد أحق منك لقدمك في الإسلام وقرابتك من رسول الله ، وصهرك ... ؛ اگر بنا بود جانشين برگزينم هيچ كس سزاوارتر از تو به جهت پيشگامي‌ات در اسلام و نزديك بودن به پيامبر خدا و داماد او بودن نيست) مي‌نويسد :
وهذا الحديث وإن دل على عدم الاستخلاف ، لكن حديث غدير خم دليل على التولية وهي الاستخلاف ، وهذا الحديث أعني حديث غدير خم ناسخ لأنه كان في آخر عمره ( ص ) .
اين حديث اگر چه از ظاهر آن بر مي‌آيد كه رسول خدا جانشين تعيين نكرد ؛ ولي حديث غدير خم دليل بر تعيين سرپرست است كه همان جانشيني رسول خدا است ؛ بنا بر اين حديث غدير خم ناسخ حديث قبل مي‌شود ؛ چون حديث غدير در آخر عمر مبارك رسول الله ايراد شده و متأخر است .
الگنجي الشافعي ، الإمام الحافظ أبي عبد الله محمد بن يوسف بن محمد القرشي ، كفاية الطالب في مناقب علي بن أبي طالب ، ص 166 ـ 167 ، الباب السادس والثلاثون ، تحقيق و تصحيح و تعليق : محمد هادي اميني ، ناشر : دار احياء تراث اهل البيت (ع) ، طهران ، الطبعة الثالثة ، 1404هـ .
4 . ابراهيم بن سيار ،‌ معروف به نظام معتزلي (متوفاي 220هـ به بعد) :
نظام معتزلي ، از كساني است كه اعتقاد داشته است ، رسول خدا صلي الله عليه وآله ، امير مؤمنان عليه السلام را به جانشيني خود برگزيد ؛ اما خليفه دوم عمر بن خطاب ، با كتمان اين مطلب در سقيفه به نفع خليفه اول از مردم بيعت گرفت . متأسفانه اعتراف ايشان به اين مطلب ؛ آن‌هم در اواخر عمرش سبب شد كه بزرگان اهل سنت عليه او موضع تندي بگيرند و گفتن همين مطلب را دليل بر ضعف و عدم اعتماد بر او تلقي نمايند . !
قال : اولا : لا امامة الا بالنص والتعيين ظاهراً مكشوفاً وقد نص النبى صلى الله عليه وسلم على على رضى الله عنه فى مواضع وأظهر اظهاراً لم يشتبه على الجماعة الا ان عمر كتم ذلك وهو الذى تولى بيعة ابى بكر يوم السقيفة .
امامت محقق نمي‌شود ؛ مگر با نص ( سخن صريح از طرف خدا يا پيامبر) و مشخص نمودن به شكل واضح و روشن ، و به تحقيق كه رسول خدا تصريح كرد بر امامت علي در موارد گوناگون آن هم به صورتي آشكار و واضح كه امر بر مردم مشتبه نشود ؛ ولي عمر آن را در روز سقيفه كه در آن روز بيعت گرفتن بر خلافت ابوبكر را عهده دار بود انكار كرد .
الشهرستاني ، محمد بن عبد الكريم بن أبي بكر أحمد (متوفاي548هـ) ، الملل والنحل ، ج 1 ، ص 57 ، تحقيق : محمد سيد كيلاني ، ناشر : دار المعرفة - بيروت – 1404هـ .

ﺭﺿﺎ بازدید : 21 یکشنبه 11 فروردین 1392 نظرات (0)
دلالت حديث غدير بر ولايت امير مؤمنان عليه السلام


حديث غدير از احاديثي است كه تواتر آن را بزرگان و دانشمندان علم رجال و حديث اهل سنت تأييد كرده‌اند ؛ بنابراين نمي‌توان در اصل صدور آن ترديد كرد كه ما اين مطلب در مقاله «تواتر حديث غدير از ديدگاه اهل سنت» به صورت كامل بررسي كرده‌ايم ؛ اما اين كه منظور رسول خدا صلي الله عليه وآله از جمله «من كنت مولاه فعلي مولاه» ولايت و امامت امير مؤمنان عليه السلام بوده و يا صرف محبت و دوستي آن حضرت ، بحثي است اساسي كه از گذشته تاريخ به شكلي مستمر بين مورّخان ، محدثان و متكلمان شيعه و سني جريان داشته و دارد .
شيعيان با پيروي از خاندان رسول خدا صلوات الله عليهم اجمعين ، بر اين عقيده هستند كه طبق آيه مباركه بلاغ ، رسول خدا صلي الله عليه وآله مأمور بود كه ولايت و امارت امير مؤمنان عليه السلام را به تمامي مسلمانان ابلاغ نمايد . آن حضرت نيز بنا بر وظيفه‌اي كه داشت ، با بليغ‌ترين و صريح‌ترين كلمات ، اين وظيفه مهم را به انجام رساند ؛ اما از آن طرف پيروان مكتب خلفا معتقدند كه هدف رسول خدا صلي الله عليه وآله فقط و فقط محبت و دوستي آن حضرت بوده و جمله «من كنت مولاه فعلي مولاه» نمي‌تواند ولايت و امامت علي عليه السلام را ثابت كند ؛ زيرا كلمه «مولي» هيچگاه به معناي «اولي» نمي‌آيد .
بررسي اين مطلب در قدم اول مستلزم مطالعه و مراجعه به آراء اهل لغت و آشنايان به اصطلاحات و ادبيات عرب است كه مي‌تواند بخش مهمي از برداشت‌هاي نادرست و غلط كساني را كه با عناد ورزي سعي در تحريف حقايق تاريخي دارند افشاء نمايد .
از اين رو ، لازم است تا به اظهارات برخي از صاحبان لغت و شعر و ادب مراجعه و توجه نمائيم ، تا معلوم شود كه برداشت‌هاي انديشمندان پيرو اهل بيت عليهم السلام از واژه‌هاي «مولي» و «ولي» ، مستند به درك و فهم و تفسير بزرگاني از دانشمندان اهل سنت است كه در تاريخ ، تفسير ، لغت و شعر معناي واقعي اين الفاظ و كلمات را روشن كرده‌اند .
بنابراين ابتدا نگاه كوتاهي خواهيم داشت به آراء بزرگان و دانشمنداني از اهل سنت كه از چهره‌هاي شاخص در ادبيات عرب محسوب مي‌شوند و سپس از قرائن موجود در روايات غدير و غير آن اثبات خواهيم كرد كه مفهومي غير از ولايت ، امامت و رهبري قابل استفاده نيست و انكار آن جز عناد و لجبازي نخواهد بود .

 

معناي «مولي» به معناي «اولي» از ديدگاه اهل لغت :


برخي از دانشمندان اهل سنت با توجه به رسوبات ذهني و پيش‌فرض‌هايي كه داشته‌اند ، نه تنها «مولي» و «ولي» را در حديث به معناي محبت و دوستي گرفته‌اند ؛ بلكه ادعا كرده‌اند كه به اجماع اهل لغت ، لفظ «مولي» هيچ گاه به معناي «أولي» به كار نمي‌رود ! .
شيخ عبد العزيز دهلوي ، نويسنده كتاب التحفة الإثنا عشريّة در اين باره مي‌نويسد :
« و گويند كه مولي به معني اولي به تصرف است و اولي به تصرف بودن عين امامت است اول غلط درين استدلال آن است كه اهل عربيه قاطبه انكار كرده‌اند كه مولي به معني اولي آمده باشد بلكه گفته اند كه مفعل به معني افعل هيچ جا در هيچ ماده نيامده چه جاي اين ماده علي الخصوص الا ابوزيد لغوي كه اين را تجويز نموده » .
الدهلوي ، حافظ (عبدالعزيز) غلام حليم بن شيخ قطب الدين احمد بن شيخ ابوالفيض المعروف به شاه ولى الله الهندى ، تحفه اثنا عشري ، باب هفتم: در امامت . صفحة 348 به بعد ، منبع :

http://www.aqeedeh.com/ebook/list_book.php?catID=20

و شهاب الدين آلوسي ، مي‌نويسد :
ووجه استدلال الشيعة بخبر «من كنت مولاه فعلى مولاه» أن المولى بمعنى الأولى بالتصرف ، وأولوية التصرف عين الامامة ولايخفى أن أول الغلط فى هذا الاستدلال جعلهم المولى بمعنى الأولى وقد أنكر ذلك أهل العربية قاطبة بل قالوا : لم يجىء مفعل بمعنى أفعل أصلا ولم يجوز ذلك إلا أبو زيد اللغوى متمسكا بقول أبى عبيدة فى تفسير قوله تعالى : هى مولاكم أى أولى بكم .
روش استدلال شيعه به خبر «من كنت مولاه فعلي مولاه» اين است كه مولي به معناي أولي به تصرف است و اولويت به تصرف همان امامت است . روشن است كه نخستن اشتباه شيعيان در اين استدلال گرفتن مولي به معناي أولي است ؛ در حالي كه تمام لغت شناسان آن را انكار كرده‌اند و بلكه گفته‌اند : صيغه مفعل هيچگاه به معناي أفعل نمي‌آيد . اين مسأله را كسي ديگري جايز ندانسته غير از أبو زيد لغوي كه استناد كرده به سخن أبو عبيده كه در آيه «هي مولاكم» گفته به معناي أوليكم است .
الآلوسي البغدادي ، العلامة أبي الفضل شهاب الدين السيد محمود (متوفاي1270هـ) ، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم والسبع المثاني ، ج 6 ، ص 195 ، ناشر : دار إحياء التراث العربي – بيروت .
و قاضي عضد الدين ايجي در كتاب المواقف مي‌گويد :
وإن سلم أن هذا الحديث صحيح فرواته أي أكثرهم لم يرووا مقدمة الحديث وهي «ألست أولى بكم من أنفسكم» فلا يمكن أن يتمسك بها في أن المولى بمعنى الأولى والمراد بالمولى هو الناصر بدليل آخر الحديث وهو قوله وال من والاه . . الخ . ولأن مفعل بمعنى أفعل لم يذكره أحد من أئمة العربية .
حتي اگر به پذيريم كه اين حديث صحيح نيز باشد ، اكثر راويان ، مقدمه حديث يعني جمله « ألست أولي بكم من أنفسكم» را نقل نكرده‌اند ؛ پس امكان ندارد به آن تمسك كنيم و بگوييم كه مولي به معناي اولي است ؛ بلكه مولي به معناي ناصر است به دليل آخر حديث كه فرمود : «وال من والاه ... .
الإيجي ، عضد الدين (متوفاي756هـ) ، كتاب المواقف ، ج 3 ، ص 616 ، تحقيق : عبد الرحمن عميرة ، ناشر : دار الجيل ، لبنان ، بيروت ، الطبعة : الأولى ، 1417هـ ، 1997م .
حال با مراجعه به آراء دانشمندان و متخصصان دانش لغت و اعتراف آن‌ها به اين كه نه تنها در لغت عرب كه حتي در آيات قرآن كريم نيز «مولي» به معناي «اولي» آمده ، ارزش اجماعي كه شاه ولي الله دهلوي ادعا كرده ، روشن خواهد شد ؛ از جمله اين دانشمندان مي‌توان به افراد ذيل اشاره كرد :
1 . الكلبي ، محمد بن السائب ، (متوفى 146 هـ) ؛
محمد بن سائب كلبي از علماي پرآوازه لغت عرب در قرن دوم از كساني است كه تصريح كرده است كه «مولي» به معناي «اولي» مي‌آيد .
فخر رازي ، مفسر مشهور اهل سنت در تفسير آيه « هي مولاكم وبئس المصير (الحديد / 15) » مي‌نويسد :
وفي لفظ المولى ههنا أقوال : أحدها قال ابن عباس : «مَوْلَاكُمْ » أي مصيركم ، وتحقيقه أن المولى موضع الولي ، وهو القرب ، فالمعنى أن النار هي موضعكم الذي تقربون منه وتصلون إليه .
والثاني : قال الكلبي : يعني أولى بكم ، وهو قول الزجاج والفراء وأبي عبيدة .

در لفظ (مولي) چند نظريه وجود دارد ، يكي از آن سخنان از ابن عباس است كه گفته است: (مولاكم) يعني فرجام و عاقبت . توضيح آن اين است كه (مَولي) از (وَلِي) به معني نزديك بودن است ؛ يعني آتش جايگاه شما است كه به آن نزديك مي شويد و به آن مي رسيد .
سخن دوّم از كلبي است كه مي‌گويد : (مولي) يعني اولي و بر تر از شما به خود شما است .
الرازي الشافعي ، فخر الدين محمد بن عمر التميمي (متوفاي604هـ) ، التفسير الكبير أو مفاتيح الغيب ، ج 29 ، ص 198 ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت ، الطبعة : الأولى ، 1421هـ - 2000م .
بغوي و أبو حيان اندلسي ، نظر كلبي را اين گونه نقل مي‌كنند :
( هو مولانا ) ناصرنا وحافظنا وقال الكلبي هو أولى بنا من أنفسنا في الموت والحياة .
(او مولاي ما است) ياور و نگاهدار ما است ، كلبي گفته است : مولي به معناي اولي و برتر از ما به جان ما در مرگ و زندگي است .
البغوي ، الحسين بن مسعود (متوفاي516هـ) ، تفسير البغوي ، ج 2 ، ص 299 ، تحقيق : خالد عبد الرحمن العك ، ناشر : دار المعرفة - بيروت ؛
الأندلسي ، محمد بن يوسف الشهير بأبي حيان (متوفاي745هـ) ، تفسير البحر المحيط ، ج 5 ، ص 53 ، تحقيق : الشيخ عادل أحمد عبد الموجود - الشيخ علي محمد معوض، شارك في التحقيق 1) د.زكريا عبد المجيد النوقي 2) د.أحمد النجولي الجمل ، ناشر : دار الكتب العلمية - لبنان/ بيروت ، الطبعة : الأولى ، 1422هـ -2001م .
شرح حال محمد بن سائب كلبي :
ذهبي در باره او گفته است :
محمد بن السائب الكلبي . ت . بن بشير بن عمرو وأبو النضر الكلبي الكوفي الأخباري العلامة صاحب التفسير .
روى عن الشعبي وأبي صالح باذام وأصبغ بن نباتة وطائفة ... قال ابن عدي : ليس لأحد تفسير أطول من تفسير الكلبي .
محمد بن سائب كلبي از كوفيان و فردي اخباري بود ، وي صاحب تفسير و با لقب علامه مشهور است ، ابن عدي در حق وي گفته است : تفسيري به گسترده گي تفسير كلبي از هيچ كس سراغ نداريم .
الذهبي ، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان ، (متوفاي748هـ) ، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام ، ج 9 ، ص 267 ، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمرى ، ناشر : دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت ، الطبعة : الأولى ، 1407هـ - 1987م .
2 . الفراء ، يحيي بن زياد ، (متوفاي 207هـ) ؛
همان طور كه گذشت ، به شهادت فخر رازي ، فراء نيز از كساني است كه مي‌گويد «مولي» به معناي «اولي» مي‌آيد :
والثاني : قال الكلبي : يعني أولى بكم ، وهو قول الزجاج والفراء وأبي عبيدة .
تفسير كلمه (مولي) به معناي اولي و برتر، از فراء نيز نقل شده است .
شرح حال فراء :
خطيب بغدادي در باره او مي‌نويسد‌ :
يحيى بن زياد بن عبد الله بن منظور أبو زكريا الفراء مولى بنى أسد من أهل الكوفة نزل بغداد وأملى بها كتبه في معاني القران وعلومه ... ويحكى عن أبى العباس ثعلب انه قال لولا الفراء لما كانت عربية لأنه خلصها وضبطها ولولا الفراء لسقطت العربية لأنها كانت تتنازع ويدعيها كل من أراد ويتكلم الناس فيها على مقادير عقولهم وقرائحهم فتذهب .
فراء نيز اهل كوفه بود كه به بغداد آمد و آثارش را در موضوع علوم و معاني قرآن در همين شهر پديدار كرد ، از ابو العباس ثعلب نقل است كه گفت : اگر فراء نبود ادبيات عرب نابود مي‌شد ؛ چون او بود كه آن را خالص نگه داشت و نوشت ، اگر فراء نبود ادبيات عرب از طرف نا اهلان رو به نابودي مي‌گذاشت ؛ چون هر كس به اندازه درك و فهمش از آن مي‌گفت و مي‌نوشت
البغدادي ، أحمد بن علي أبو بكر الخطيب (متوفاي463هـ) ، تاريخ بغداد ، ج 14 ، ص 149 ، رقم : 7467 ، ناشر : دار الكتب العلمية – بيروت .
و أبو محمد يافعي متوفاي 768 هـ او را اين گونه معرفي مي‌كند :
الامام البارع النحوى يحيى بن زياد الفراء الكوفى اجل اصحاب الكسائى كان رأسا في النحو واللغة ابرع الكوفيين واعلمهم بفنون الادب ... .
فراء از بزرگترين و با ارزش‌ترين شاگردان كسائي است ، كه در دانش نحو و لغت سر آمد كوفيان و نسبت به فنون ادبيات عرب داناترين است .
اليافعي ، أبو محمد عبد الله بن أسعد بن علي بن سليمان (متوفاي768هـ) ، مرآة الجنان وعبرة اليقظان ، ج 2 ، ص 38 ، حوادث سال 207هـ ، ناشر : دار الكتاب الإسلامي - القاهرة - 1413هـ - 1993م .
3 . أبي عبيدة ، معمر بن المثني ، (متوفاي 210هـ) ؛
علاوه بر آن چه از فخر رازي نقل شد ، ابو عبيده در كتاب مجاز القرآن در باره معناي كلمه مولي در آيه «هي مولاكم» مي‌گويد :
«هِيَ مَوْلاَكُمْ» أولى بكم .
اين مولاي شما است ؛ يعني اولي و برتر است به شما .
التيمى ، أبو عبيدة معمر بن المثنى ، مجاز القرآن ، ج 1 ، ص 122 .
شرح حال أبو عبيده :
شمس الدين ذهبي در باره او مي‌گويد :
أبو عبيدة معمر بن المثنى التيمى البصري اللغوي الحافظ صاحب التصانيف ... قال الجاحظ: لم يكن في الأرض خارجى ولا جماعى اعلم بجميع العلوم من أبي عبيدة وذكره بن المديني فصحح رواياته .
ابو عبيده از بصريان و لغت شناس و حافظ (كسي كه احاديث فرواني حفظ باشد) ، داراي آثار علمي است . جاحظ در باره او گفته : در روي زمين كسي آگاه تر از ابو عبيده به همه دانش‌ها نبوده است .
الذهبي ، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان ، (متوفاي748هـ) ، تذكرة الحفاظ ، ج 1 ، ص 371 ، رقم : 367 ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت ، الطبعة : الأولى .
و جلال الدين سيوطي مي‌گويد :
وكان في العصر ثلاثة هم أئمة الناس في اللغة والشعر وعلوم العرب لم يُرَ قبلهم ولا بعدهم مثلهم ، عنهم أخذ جل ما في أيدي الناس من هذا العلم ، بل كله ، وهم : أبو زيد ، وأبو عبيدة والأصمعي ، وكلهم أخذوا عن أبي عمرو اللغة والنحو والشعر .
در لغت و شعر و علوم قرآن سه نفر مقام پيشوائي آن را دارند كه مانند آنان قبل و بعد از ايشان ديده نشده است. آنچه از اين دانشها در دسترس مردم است از اينان گرفته شده است. اين سه تن عبارتند از ابو زيد، ابو عبيده، و اصمعي، و اين سه نفر آنچه داشته اند از ابو عمر گرفته اند.
السيوطي ، عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ) ، المزهر في علوم اللغة وأنواعها ، ج 2 ، ص 344 ، تحقيق : فؤاد علي منصور ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت ، الطبعة : الأولى ، 1418هـ 1998م .
4 . الزجاج ، أبو اسحاق ، (متوفاي 311هـ) .
به شهادت فخر رازي ، زَجّاج نيز از كساني است كه «مولي» را به معناي «اولي» گرفته است :
والثاني : قال الكلبي : يعني أولى بكم ، وهو قول الزجاج والفراء وأبي عبيدة .
زجاج نيز در تفسير و توضيح كلمه (مولي) گفته است : يعني اولي و برتر به شما است .
شرح حال زَجّاج :
خطيب بغدادي در باره او مي‌گويد :
إبراهيم بن السرى بن سهل أبو إسحاق النحوي الزجاج صاحب كتاب معاني القرآن كان من أهل الفضل والدين حسن الإعتقاد جميل المذهب وله مصنفات حسان في الأدب .
زجاج ، صاحب كتاب معاني قرآن است ، وي اهل فضل و دين بود و اعتقاداتي نيكو داشت ، و در ادبيات عرب آثاري نيكو به جاي گذاشت .
البغدادي ، أحمد بن علي أبو بكر الخطيب (متوفاي463هـ) ، تاريخ بغداد ، ج 6 ، ص 89 ، رقم : 3126 ، ناشر : دار الكتب العلمية – بيروت .
5 . أبو بكر الأنباري (متوفاي 328هـ)‌‌‌ :
ويكون المولى : الأولى . قال الله عز وجل : «النارُ هي مولاكُمْ» معناه : هي أولى بكم . أنشدنا أبو العباس للبيد :
فَغَدَتْ كلا الفَرْجَيْنِ تحسبُ أَنّه * مولى المخافةِ خَلْفُها وأمامُها .
معناه : أولى بالمخافة خلفها وأمامها ... .
ابوبكر انباري گفته : مولي به معناي اولي است ، و اين فرمايش خداوند : (النار هي مولاكم) ؛ يعني نار اولي است براي شما . در شعر لبيد هم به معناي اولي آمده است : دو گروه متخاصم گمان بردند كه ترسناك تر و سزاوارتر براي ترس و وحت پشت سر و روبرو است .
الأنباري ، أبو بكر محمد بن القاسم (متوفاي328هـ) ، الزاهر في معاني كلمات الناس ، ج 1 ، ص 125 ، تحقيق : د. حاتم صالح الضامن ، ناشر : مؤسسة الرسالة - بيروت ، الطبعة : الأولى ، 1412 هـ -1992 .
شرح حال ابن الأنباري :
ذهبي در باره او مي‌نويسد :
ابن الأنباري الإمام الحافظ اللغوي ذو الفنون أبو بكر محمد بن القاسم بن بشار ابن الأنباري المقرئ النحوي وسمع في صباه باعتناء أبيه من محمد بن يونس الكديمي وإسماعيل القاضي وأحمد بن الهيثم البزاز وأبي العباس ثعلب وخلق كثير .
قال أبو علي القالي كان شيخنا أبو بكر يحفظ فيما قيل ثلاث مئة ألف بيت شاهد في القرآن . قلت هذا يجيء في أربعين مجلدا .
وقال محمد بن جعفر التميمي ما رأينا أحدا أحفظ من ابن الأنباري ولا أغزر من علمه وحدثوني عنه أنه قال أحفظ ثلاثة عشر صندوقا ... وقيل إن من جملة محفوظه عشرين ومئة تفسير بأسانيدها .
قال أبو بكر الخطيب كان ابن الانباري صدوقا دينا من أهل السنة صنف في علوم القرآن والغريب والمشكل والوقف والابتداء . وقال غيره كان من أعلم الناس وأفضلهم في نحو الكوفيين وأكثرهم حفظا للغة أخذ عن ثعلب وأخذ الناس عنه .

ابن انباري امام و لغت شناس و آشنا به همه دانش‌ها بود ، در كودكي از افراد زيادي كسب دانش نمود ، گفته شده است : حافظ سه هزار شعر بود كه براي مفاهيم قرآن از آن استفاده كرد .
محمد بن جعفر تميمي در باره وي گفته : در قدرت حافظه و دانش فراوان كسي مانند او نديديم ، و شنيدم كه گفته است : سيزده صندوق كتاب را حافظم ، كه از جمله محفوظاتش صد و بيست تفسير با سند آن است .
خطيب در باره وي گفته است : ابن انباري راستگو ديندار و از اهل سنت بود ، در دانش قرآن ، و رشته‌هاي سخت علمي و وقف آثاري بر جاي گذاشت .
ديگران در باره وي گفته‌اند : ابن انباري از دانشمند‌ترين مردم و برترين آنان در دانش نحو و لغات فراواني را حافظ بود ، او دانشش را از ثعلب گرفت و ديگران از او .
الذهبي ، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان ، (متوفاي748هـ) ، سير أعلام النبلاء ، ج 15 ، ص 274 ، رقم : 122 ، تحقيق : شعيب الأرناؤوط ، محمد نعيم العرقسوسي ، ناشر : مؤسسة الرسالة - بيروت ، الطبعة : التاسعة ، 1413هـ .
6 . أبو القاسم صاحب بن عُبّاد الطالقاني (متوفاي 385هـ) :
وتكونُ بمَعْنى الأُوْلى ؛ كقَوْلِه عَزَّ ذِكْرُه : «هِيَ مَوْلاَكُم» أي هيَ أَوْلى بكم .
مولي به معناي اولي است ، مانند اين فرمايش خداوند متعال: (هي مولاكم) ؛ يعني اين آتش براي شما سزاوارتر است .
الطالقاني ، أبو القاسم إسماعيل ابن عباد بن العباس بن أحمد بن إدريس (متوفاي385هـ) ، المحيط في اللغة ، ج 10 ، ص 380 ، اسم المؤلف: تحقيق : الشيخ محمد حسن آل ياسين ، ناشر : عالم الكتب - بيروت / لبنان ، الطبعة : الأولى ، 1414هـ - 1994م .
شرح حال صاحب بن عباد :
ابن خلكان در باره او مي‌نويسد :
الصاحب بن عباد . الصاحب أبو القاسم إسماعيل بن أبي الحسن عباد بن العباس بن عباد بن أحمد ابن إدريس الطالقاني كان نادرة الدهر وأعجوبة العصر في فضائله ومكارمه وكرمه أخذ الأدب عن أبي الحسين أحمد بن فارس اللغوي صاحب كتاب المجمل في اللغة وأخذ عن أبي الفضل ابن العميد وغيرهما .
وقال أبو منصور الثعالبي في كتابه اليتيمة في حقه ليست تحضرني عبارة أرضاها للإفصاح عن علو محله في العلم والأدب وجلالة شأنه في الجود والكرم وتفرده بالغايات في المحاسن وجمعه أشتات المفاخر لأن همة قولي تنخفض عن بلوغ أدنى فضائله ومعاليه وجهد وصفي يقصر عن أيسر فواضله ومساعيه .
صاحب بن عباد در فضائل و سجاياي اخلاقي و جود و كرم ، اعجوبه و يگانه روزگار بود ، دانش صرف و نحو را از احمد بن فارس ، لغت شناس و صاحب كتاب المجمل در لغت و از ابن عميد و غير اين دو آموخت .
ثعالبي در كتابش اليتيمه مي‌نويسد : تعبيري كه به تواند پرده از مقام والا و ارجمند صاحب بن عباد بر دارد و جايگاه دانش و ادب او و جود و كرم و محاسن اخلاقي وي را برساند نزد من نيست و عبارات كوتاه تر از آن است كه گوشه اي از برتري‌هاي وي را بازگو كند .

إبن خلكان ، أبو العباس شمس الدين أحمد بن محمد بن أبي بكر (متوفاي681هـ) ، وفيات الأعيان و انباء أبناء الزمان ، ج 1 ، ص 228 ، رقم : 96 ، تحقيق احسان عباس ، ناشر : دار الثقافة – لبنان .
7 . الدقيقي النحوي (متوفاي614هـ) :
وي نيز كه از بزرگان علم لغت در قرن هفتم به شمار مي‌ورد ، تصريح مي‌كند كه «مولي» به معناي «اولي» مي‌آيد :
وقال تعالى : «مأواكم النار هي مولاكم» أي أولى بكم .
خداوند فرمود : جايگاه شما آتش است، يعني آتش اولي و برتر است براي شما .
الدقيقي النحوي ، سليمان بن بنين (متوفاي614هـ) ، اتفاق المباني وافتراق المعاني ، ج 1 ، ص 138 ، تحقيق : يحيى عبد الرؤوف جبر ، ناشر : دار عمار - الأردن ، الطبعة : الأولى ، 1405هـ 1985م .
شرح حال الدقيقي النحوي :
ذهبي در باره او مي‌گويد :
سليمان بن بنين بن خلف . أبو عبد الغني المصري ، الدَّقيقي ، النحوي ، الأديب . سمع من : إسماعيل الزَّيات ، وعبد الله بن برَّي ، وشير بن علي ، وخلق من طبقتهم . ولزم ابن برِّي مدة في النحو . وصنّف في النحو ، والعروض ، والرَّقائق ، وغير ذلك . روى عنه : الزَّكي عبد العظيم .
دقيقي نحوي ، ادب شناسي است كه از اسماعيل زيات و عبد الله بن بري و شير ين بن علي و ديگران استفاده برده است و براي مدتي همنشين ابن برّي براي استفاده در علم نحو شد ، و در نحو و عروض و رقائق و غير آن كتاب نوشت .
الذهبي ، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان ، (متوفاي748هـ) ، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام ، ج 44 ، ص 198 ، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمرى ، ناشر : دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت ، الطبعة : الأولى ، 1407هـ - 1987م .
8 . إبن منظور الأفريقي (متوفاي 711هـ) :
ابن منظور مصري كه كتاب لسان العرب او از برترين كتاب‌هاي لغت به شمار مي‌رود ، با استشهاد به شعر معروف لبيد تصريح مي‌كند كه «مولي» در اين شعر به معناي «أولي» است :
وأما قول لبيد : فعدت كلا الفرجين تحسب أنه مولى المخافة خلفها وأمامها فيريد أنه أولى موضع أن تكون فيه الحرب .
(ترجمه شعر قبلا ذكر شد) در شعر لبيد : از (مولي المخافة) اين چنين قصد شده است كه : سزاورتر و بر ترين مكان كه در آن جنگ خواهد بود ، پشت سر و رو برو است .
الأفريقي المصري ، محمد بن مكرم بن منظور (متوفاي711هـ) ، لسان العرب ، ج 15 ، ص 410 ، ناشر : دار صادر - بيروت ، الطبعة : الأولى .
شرح حال ابن منظور :
سيوطي در باره او مي‌نويسد :
محمد بن مكرم بن علي - وقيل رضوان - بن أحمد ابن أبي القاسم بن حقة بن منظور الأنصاري الإفريقي المصري جمال الدين أبو الفضل ، صاحب لسان العرب في اللغة ، الذي جمع فيه بين التهذيب والمحكم والصحاح وحواشيه والجمهرة والنهاية ... وخدم في ديوان الإنشاء مدة عمره ، وولي قضاء طرابلس ، وكان صدراً رئيساً ، فاضلاً في الأدب ، مليح الإنشاء ، روى عنه السبكي والذهبي . وقال : تفرد في العوالي ؛ وكان عارفاً بالنحو واللغة والتاريخ والكتابة .
ابن منظور صاحب كتاب لسان العرب در لغت است ، وي از چندين كتاب بهره برد ، و عمرش را در نويسندگي گذراند و قاضي شهر طرابلس شد ، وي مقامي والا داشت و در ادب عربي برتر بود و بسيار زيبا مي نوشت ، آشنا به دانش نحو ، لغت ، تاريخ و نويسندگي بود .
السيوطي ، عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ) ، بغية الوعاة في طبقات اللغويين والنحاة ، ج 1 ، ص 248 ، رقم : 457 ، تحقيق : محمد أبو الفضل إبراهيم ، ناشر : المكتبة العصرية - لبنان / صيدا .
9 . أبو البقاء الكفوي (متوفاي 1094هـ) :
كفوي از بزرگان لغت در قرن يازدهم است . وي در كتاب مشهورش الكليات در باره كلمه (مولي) مي ‌نويسد :
«مأواكم النار هي مولاكم» أي : هي أولى بكم .
جايگاه شما آتش است ؛ يعني اولي و سزاوار تر براي شما است .
الكفوي الحنفي ، أبو البقاء أيوب بن موسى الحسيني ، (متوفاي1094هـ) ، الكليات معجم في المصطلحات والفروق اللغوية ، ج 1 ، ص 870 ، تحقيق : عدنان درويش - محمد المصري ، ناشر : مؤسسة الرسالة - بيروت - 1419هـ - 1998م .
10 . الحسيني الزبيدي (متوفاي 1205هـ) :
وي با استشهاد به شعر لبيد ، مي‌نويسد :
وقول لبيدٍ : فَغَدَتْ كِلا الفَرْجَيْن تَحْسَبُ أنَّه * مَوْلى المَخافةِ خَلْفُها وأَمامُها . فإنَّه أَرادَ أَولى مَوْضِع يكونُ فيه الخَوْف .
(ترجمه آن قبلا گذشت)
الحسيني الزبيدي ، محمد مرتضى (متوفاي1205هـ ، تاج العروس من جواهر القاموس ، ج 40 ، ص 254 ، تحقيق : مجموعة من المحققين ، ناشر : دار الهداية .
شرح حال زبيدي :
عبد الرحمن الجبرتي در باره او مي‌نويسد :
وحضر دروس اشياخ الوقت كالشيخ أحمد الملوي والجوهري والحفني والبليدي والصعيدي والمدابغي وغيرهم وتلقي عنهم واجازوه وشهدوا بعلمه وفضله وجودة حفظه واعتنى بشأنه إسماعيل كتخدا عزبان ووالاه بره حتى راج امره وترونق حاله واشتهر ذكره عند الخاص والعام ولبس الملابس الفاخرة وركب الخيول المسومة ...
واجتمع بأكابر النواحي وأرباب العلم والسلوك وتلقى عنهم وأجازوه وأجازهم وصنف عدة رحلات في انتقالاته في البلاد القبلية والبحرية تحتوي على لطائف ومحاورات ومدائح نظما نثرا لو جمعت كانت مجلدا ضخيما .
در درس‌هاي بزرگان و اساتيد وقت مانند : شيخ احمد ملوي ، جوهري ، حنفي ، بليدي ، صعيدي ، مدابغي و غير آنان شركت كرد و نكته‌ها آموخت و اجازه روايت گرفت ، به دانش و فضل و تيز هوشي و قوه حافظه‌اش همه گواهي دادند ، اسماعيل كدخدا عزبان او را گرامي داشت تا شهرتي به دست آورد و آوازه‌اش به گوش خاص و عام رسيد ، لباس‌هاي گران قيمت مي‌پوشيد و مركب‌هاي خوب سوار مي شد ...
در جمع بزرگان دانش و عرفان حضور يافت و از آنان كسب فيض نمود ، ياد داشت‌هائي فراهم ورد كه حاوي نكاتي دقيق و گفتگوهاي شيرين و در ستايش‌ها به شعر و نثر است كه اگر جمع آوري شود يك جلد قطور خواهد شد .

الجبرتي ، عبد الرحمن بن حسن (متوفاي1237هـ) ، تاريخ عجائب الآثار في التراجم والأخبار ، ج 2 ، ص 104 ، اسم المؤلف: ناشر : دار الجيل – بيروت .
آنچه از نظر شما گذشت بخشي از آراء و انديشه هاي بزرگاني از قافله علم و ادب ، لغت ، تاريخ و غير آن بود كه در تفسير كلمه مولي از آنان در كتب تاريخ و لغت و غير آن به ثبت رسيده است .
حال از وجدان قلم بدستان و مبلغان حقيقت جو مي پرسيم كه : آيا باز هم جائي براي ادعاي اجماع شما باقي مي ماند كه گفتند : اجماع انديشمندان عرب اعم از لغت شناس و مورخ و ديگران بر اين است كه كلمه (مولي) به معناي (اولي) استعمال و تفسير نشده است ؟

ﺭﺿﺎ بازدید : 26 یکشنبه 11 فروردین 1392 نظرات (0)

 

بسم الله الرحمن الرحیم

خطبه غدیر  

رواه الشيخ الصدوق - قدس سره - في الخصال (بأسانيده الصحاح)

 

منها : حَدَّثَنا محمد بن الحسن بن أحمد بن الوَليد رضي اللّه عنه قال : حَدَّثَنا محمد بن الحسن الصفار ، عن محمد بن الحسين بن أبي الخَطَّاب ، و يعقوب بن يزيد جميعاً ، عن محمد بن أبي عُمَيْر ، عن عبد اللّه بن سِنان ، عن مَعْرُوفِ بن خَرَّبُوذ ، عن أبي الطُفَيْل عامِر بن واثِلَة ، عن حُذَيْفَة بن أُسَيْدِ الغِفاري:

 

قالَ مَعْرُوفُ بْنِ خَرَّبُوذ : فَعَرَضْتُ هذا الْكَلامَ عَلى اَبِي جَعْفَر عَلَيْهِ السَلام فَقالَ : صَدَقَ اَبُو الطُفَيْل ، هذا كَلامٌ وَجَدْناهُ فِي كِتابِ عَلِيٍّ وَ عَرَفْناهُ

 

ومنها: وحَدَّثَنا أبي رضي اللّه عنه قال : حَدَّثَنا علي بن إبراهيم ، عن أبيه ، عن محمد بن أبي عُمَيْر .

 

وحَدَّثَنا جعفر بن محمد بن مَسْرُور رضي اللّه عنه قال : حَدَّثَنا الحسين بن محمد ابن عامِر ، عن عمه عبد الله بن عامر ، عن محمد بن أبي عُمَيْر .

 

 

و منها : حَدَّثَنا محمد بن موسى بن المُتَوَكِّل رضي اللّه عنه قال: حَدَّثَنا علي بن الحسين السعد آبادي ، عن أحمد بن أبي عبد اللّه البرقي ، عن أبيه ، عن محمد بن أبي عمير ، عن عبد الله بن سِنان ، عن مَعْرُوفِ بن خَرَّبُوذ ، عن أبي الطُفَيْل عامِر بن واثِلَة ، عن حُذَيْفَة بن أُسَيْدِ الغِفاري:الخصال : 65 ، باب الاثنين ، ح 98 ، وعنه البحار 73 / 121 . .

 

 

و رواه الطبرسي بسند آخر غير الصحيحة

 

قال الشيخ أحمد بن على بن ابي منصور الطبرسي في كتاب «الإحتجاج»:

 

حدثني السيد العالم العابد أبو جعفر مهدي بن أبي الحرث الحسيني المرعشي رضى الله عنه قال: أخبرنا الشيخ أبو علي الحسن بن الشيخ أبي جعفر محمد بن الحسن الطوسي رضي الله عنه، قال أخبرنا الشيخ السعيد الوالد أبو جعفر قدس الله روحه، قال: أخبرني جماعة عن أبي محمد هارون بن موسى التلعكبري،قال: أخبرني أبو علي محمد بن همام،قال:أخبرنا علي السوري قال:أخبرنا أبو محمد العلوي من ولد الأفطس و كان من عباد الله الصالحين قال: حدثنامحمد بن موسى الهمداني،قال:حدثنا محمد بن خالد الطيالسي،قال:حدثنا سيف بن عميرة و صالح بن عقبة جميعا عن قيس بن سمعان عن علقمة بن محمد الحضرمي عن أبي جعفر محمد بن علي(الباقر) عليهما السلام .الاحتجاج :33/1، وعنه بحار الأنوار:ج 37 ص . 201

 

 

هذا السند ضعيف لان فيه : عليّ السوري

لم يذكروه.

أبو محمّد العلوي من ولد الأفطس

لم يذكروه.

محمّد بن موسى الهمداني:

قال ابن الغضائري: ضعيف، يروي عن الضعفاء ويجوز ان يخرج شاهداً.مجمع الرجال:

 

 

و كذا السيد بن طاووس

 

 

أحمد بن محمد الطبري المعروف بالخليلي في كتابه «أخبرني محمد بن أبي بكر بن عبد الرحمان، قال: حدثني الحسن بن علي أبو محمد الدينوري،قال: حدثنا محمد بن موسى الهمداني،قال:حدثنا محمد بن خالد الطيالسي،قال:حدثنا سيف بن عميرة عن عقبة عن قيس بن سمعان عن علقمة بن محمد الحضرمي عن أبي جعفر محمد بن علي(الباقر) (ع) .اليقين: ص 343 باب 127 . وعنه بحار الأنوار:ج 37 ص . 218

 

 

هذا السند ضعيف لان فيه : أحمد بن محمّد الطبري المعروف بالخليلي:

قال النجاشي في ترجمته: ضعيف جدّاً، لا يلتفت إليه.رجال النجاشي: 96 ر 238

 

قال ابن الغضائري: كذاب، وضاع للحديث، فاسد، لا يلتفت إليه. مجمع الرجال:

 

 

محمّد بن موسى الهمداني:

 

قال النجاشي: صغفه القميون بالغلو وكان ابن الوليد يقول انّه كان يضع الحديث واللّه اعلم.

رجال النجاشي: 904/338.

وقال ابن الغضائري: ضعيف، يروي عن الضعفاء ويجوز ان يخرج شاهداً.

 

مجمع الرجال:

 

 

و قال ايضا‏:

 

قال الحسن بن أحمد الجاواني في كتابه «نور الهدى و المنجي من الردى»: عن أبي المفضل محمد بن عبد الله الشيباني، قال: أخبرنا أبو جعفر محمد بن جرير الطبري و هارون بن عيسى بن سكين البلدي،قالا:حدثنا حميد بن الربيع الخزاز،قال :حدثنا يزيد بن هارون،قال:حدثنا نوح بن مبشر،قال:حدثنا الوليد بن صالح عن إبن امرأة زيد بن أرقم و عن زيد بن أرقم .التحصين:ص 578 باب 29 از قسم دوم .

 

 

هاذا السند ضعيف لان فيه : أبو المفضل محمّد بن عبد اللّه الشيباني:

 

ذكره الطوسي في من له يرو عنهم‏ قائلاً: محمّد بن عبد اللّه بن المطلب الشيباني أبو المفضل كثيرة الرواية إلّا أنّه ضعفه قوم أخبرنا عنه جماعة.

 

رجال الطوسي: 511 ر 110.

 

وقال في الفهرست: كثير الرواية حسن الحفظ غير أنّه ضعفه جماعة من أصحابنا.

 

الفهرست: 140 ر 600.

 

أصحابنا يَغْمزونه ويُضَعَّفونه.

 

رجال النجاشي: 396 ر 1059.

 

 

حميد بن الربيع الخزاز:

 

لم يذكروه علماء الخاصة والظاهر أنّه عامي.

 

كان ابن حجر: حميد بن الربيع بن حميد بن مالك الخزاز الكوفي. قال البرقاني رأيت الدار قطني يحسن القول فيه، وقال البرقاني رأيت عامة لشيوخنا يقولون ذاهب الحديث، وقال حميد بن عثمان ابن أبي شيبة: قال أبي: أنا أعلم الناس بحميد بن الربيع هو ثقة لكن شره يدلس... وقال: قال معين بن معين: كذاب زمانت أربعة... وحميد بن الربيع.....

 

لسان الميزان: 364/2 ر 1488.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خطبة الغدير برواية الصدوق - ره -‌

 

 

عن حُذَيْفَة بن أُسَيْدِ الغِفاري: قالَ : لَمَّا رَجَعَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ مِنْ حَجَّةِ الْوِداعِ وَ نَحْنُ مَعَهُ ، أَمَرَ أَصْحابَهُ بِالنُّزُولِ ، فَنَزَلَ الْقَوْمُ مَنازِلَهَمْ ، ثُمَّ نُودِيَ بِالصَّلاةِ ، فَصَلَّى بِأَصْحابِهِ رَكْعَتَيْنِ ، ثُمَّ أَقْبَلَ بِوَجْهِهِ إِلَيْهِمْ فَقالَ لَهُمْ :

 

اِنَّهُ قَدْ نَبَّأَنِي اللَّطيفُ الْخَبيرُ اَنِّي مَيِّتٌ وَاَنَّكُمْ مَيِّتُونَ ، وَكَاَنِّي قَدْ دُعِيْتُ فَأَجَبْتُ ، وَاِنِّي مَسْؤُولٌ عَمَّا اُرْسِلْتُ بِهِ اِلَيْكُمْ ، وَعَمَّا خَلَّفْتُ فيكُمْ مِنْ كِتابِ اللَّه وَحُجَّتِهِ ، وَاَنَّكُمْ مَسْؤُولُونَ عَمَّا اُرْسِلْتُ بِهِ اِلَيْكُمْ وَ عَمَّا خَلَّفْتُ فيكُمْ مِنْ كِتابِ اللَّهِ وَ حُجَّتِهِ ، وَ اَنَّكُمْ مَسْؤُولُونَ فَما اَنْتُمْ قائِلُونَ لِرَبِّكُمْ ؟

 

قالُوا : نَقُولُ : قَدْ بَلَّغْتَ وَ نَصَحْتَ وَ جاهَدْتَ ، فَجَزاكَ اللَّهُ عَنَّا اَفْضَلَ الْجَزاءِ .

 

ثُمَّ قالَ لَهُمْ:

 

اَلَسْتُمْ تَشْهَدُونَ اَنْ لا اِلهَ اِلَّا اللَّهُ ، وَ اَنِّي رَسُولُ اللَّهِ اِلَيْكُمْ ، وَاَنَّ الْجَنَّةَ حَقٌّ، وَ اَنَّ النَّارَ حَقٌّ ، وَ اَنَّ الْبَعْثَ بَعْدَ الْمَوتِ حَقٌّ ؟ فَقالُوا: نَشْهَدُ بِذلِكَ . قالَ: اَللَّهُمَّ اشْهَدْ عَلى ما يَقُولُونَ .

 

اَلا وَ اِنِّي اُشْهِدُكُمْ اَنِّي اَشْهَدُ اَنَّ اللَّهَ مَوْلايَ وَ اَنَا مَوْلى كُلِ‏ّ مُسْلِمٍ ، وَ اَنَا اَوْلَى بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ اَنْفُسِهِمْ ، فَهَلْ تَقِرُّونَ [لِي‏] بِذلِكَ وَ تَشْهَدُوُنَ لِي بِهِ ؟

 

فَقالُوا : نَعَمْ ، نَشْهَدُ لَكَ بِذلِكَ .

 

فَقالَ: اَلا مَنْ كُنْتُ مَولاهُ فَاِنَّ عَلِيّاً مَوْلاهُ ، وَ هُوَ هذا .

 

ثُمَّ اَخَذَ بِيَدِ عَليٍّ فَرَفَعَها مَعَ يَدِهِ حَتَّى بَدَتْ آباطُهُما، ثُمَّ قالَ :

 

اَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ ، وَ عادِ مَنْ عاداهُ ، وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ .

 

اَلا وَ اِنِّي فَرَطُكُمْ وَ اَنْتُمْ وارِدُونَ عَلَيَّ الْحَوضَ [ حَوْضِي ] غَداً ، وَ هُوَ حَوْضٌ عَرْضُهُ ما بَيْنَ بُصْرى وَ صَنْعاءِ، فِيهِ اَقْداحٌ مِنْ فِضَّةٍ ، عَدَدَ نُجُومِ السَّماءِ .

 

اَلا ، وَ اِنِّي سائِلُكُمْ غَداً ، ماذا صَنَعْتُمْ فيما اَشْهَدْتُ اللَّهَ بِهِ عَلَيْكُمْ فِي يَوْمِكُمْ هذا ، اِذا وَرَدْتُمْ عَلَيَّ حَوْضِي ؟ وَ ماذا صَنَعْتُمْ بِالثَّقَلَيْنِ مِنْ بَعْدِي ؟

 

فَانْظُرُوا كَيْفَ تَكُونُونَ خَلَّفْتُمُونِي فيهِما حِيْنَ تَلْقُونِي؟

 

قالُوا : وَ ما هذانِ الثَّقَلانِ يا رَسُولَ اللَّهِ ؟

 

قالَ : اَمَّا الثَّقَلُ الْاَكْبَرُ فَكِتابُ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ ، سَبَبٌ مَمْدُودٌ مِنَ اللَّهِ وَ مِنِّي فِي اَيْديكُمْ ، طَرَفُهُ بِيَدِ اللَّهِ وَ الطَّرَفُ الْآخَرُ بِاَيْديكُمْ ، فيهِ عِلْمُ ما مَضى وَ ما بَقِيَ اِلى اَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ وَ أمَّا الثَقَلُ الْأَصْغَرُ فَهُوَ حَليفُ الْقُرْآنِ وَ هُوَ عَليّ‏ُ بْنِ أبي‏ طالِب وَ عِتْرَتُهُ ، وَاِنَّهُما لَنْ يَفْتَرِقا حَتَّى يَرِدا عَلَيَّ الْحَوْضَ .الخصال : 65 ، باب الاثنين ، ح 98 ، وعنه البحار 73 / 121 .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ترجمه خطبه غدير

 

 

 

 

بسم اللّه الرحمن الرحيم‏

 

 

معروف بن خربوذ از أبى الطفيل عامر بن واثلة، و او از حذيفة بن اسيد غفارى نقل كرده است كه: زمانى كه حضرت رسول‏اكرم ( ص ) از آخرين سفر حج بر مى‏گشتند، و ما هم در خدمت آن وجود گرانمايه بوديم، ايشان به اصحاب امر فرموند كه همه بايستند . مردم اطاعت كردند و در جايگاهشان قرار گرفتند . سپس مردم به نماز فرا خوانده شدند، و دوركعت نماز گزارده شد .

 

آنگاه رو به مردم كردند و اينچنين به سخن آغاز نمودند:

 

«خداوند لطيف و خبير مرا آگاه نمود كه بسوى او مى‏روم و شما نيز، عاقبت رهسپار كوى دوست خواهيد بود .

 

من دعوت حق را لبيك مى‏گويم و در برابر آنچه كه از طرف خدا براى شما آورده‏ام و در مقابل كتاب او و حجتى كه براى شما باقى مى‏گزارم، مسئول هستم .

 

شما نيز براى آنچه كه خداوند سبحان براى شما فرستاده، و قرآن و حجتش كه در ميان شما باقى مى ماند، مورد پرسش قرار خواهيد گرفت .

 

شما مسئول هستيد، پس آنگاه، در برابر رب العالمين چه خواهيد گفت؟

 

گفتيم: ما گواهى مى‏دهيم كه رسالت خويش را به انجام رسانيدى و در راه تبليغ دين و پند مسلمانان از هيچ كوشش و تلاشى دريغ ننمودى، پس خداوند به تو بهترين جزا وپاداش را عنايت فرمايد .

 

سپس فرمودند: «آيا گواهى مى‏دهيد كه معبود جهان يكى است، ومحمد بنده خدا و پيامبر او و اينكه بهشت و جهنم ، و زندگى جاويدان در سراى ديگر حقيقت است، و ترديدى ار آن نيست؟

 

همه گفتيم: شهادت مى‏دهيم كه اين چنين است .

 

آنگاه آن وجود نازنين فرمودند: «خداوندا! بر آنچه مى‏گويند گواه‏باش!

 

و خطاب به مردم فرمودند: «اى مردم ! شاهد باشيد كه من گواهى مى دهم كه خداوند ، مولاى من است ، و من نيز مولاى هر مسلمانى، و بر هر مؤمنين، از خودشان به خودشان سزاوارتر و شايسته‏ترم . آيا اين مطلب هم اقرار مى‏كنيد و شهادت مى دهيد؟

گفتيم: بله! بر اين نيز گواهى مى‏دهيم .

حضرت رسول اكرم ( ص ) بعد از گرفتن اين اقارير (اقرارها) فرمودند: «آگاه باشيد! هر كه من مولاى اويم، پس على مولاى اوست . و مراد همين على است، كه در كنار من است .

و آنگاه دست على را گرفتند و همراه با دست خويش آنقدر بلند كردند كه، حتى زير بغلهاى مبارك نيز آشكار شد .

و فرمودند: «خداوندا! دوستدار كسى باش كه على را دوست دارد و دشمن آنكه، او را دشمن مى‏دارد .

هشيار باشيد! من پيشاپيش شما مى‏روم و شما در كنار حوض كوثر بر من وارد مى شويد و آن حوضى است كه پهناى آن فاصله بين بصرى و صنعاء مى‏باشد، و به تعداد ستارگان آسمان بر گرداگرد آن جامهاى نقره نهاده شده .

آگاه باشيد! فرداى قيامت كه شما در كنار حوض كوثر بر من وارد مى شويد، از شما خواهم پرسيد كه با آنچه كه در اينجا و در اين روز، خدا را بر آن شاهد گرفتم، چه كرديد؟ و از آن دو چيز گرانبها و با ارزش كه در ميان شما به وديعه گذاشتم، چگونه امانتدارى كرديد؟

 

پس بنگريد كه با آن دو چيز قيمتى و پر بها، چگونه رفتارى داشته‏ايد؟

از ميان جمعيت كسى بانگ بر آورد كه: اى رسول خدا! آن دو چيز گرانبها كدامين هستند؟

رسول اكرم اسلام ( ص ) فرمودند: «بزرگ آن چيز نفيس و گرانمايه، كتاب خداوند جللت عظمته است، كه ريسمان الهى است كه از طرف او و من در دستان شماست، يك طرف در دست خدا و سوى ديگر آن در دست شماست، و علم گذشته و آينده تا قيامت در آن نهفته است .

و ديگر آن چيز پربها كه كوچكتر از اولى است، قرين و همراه قرآن، اين على‏بن‏ابى‏طالب و عترت پاك اوست، و اين دو از هم جدانمى شوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند . »

معروف بن خربوذ مى‏گويد: اين حديث را به امام باقر ( ع ) عرضه داشتم و حضرت به صداقت و راستى ابو الطفيل (راوى اين حديث) گواهى داد، و فرمودند: «اين همان سخنى است كه در كتاب على ( ع ) يافتم ، و با از آشنا هستم» .خصال، ص 65، باب دوم، حديث 98، و بحار الانوار: ج 73، ص 121 .

 

دكتر سيد محمد حسيني قزويني        وبلاگ تخصصی ولایت پاسخ به شبهات

درباره ما
ﺑﺴﻢ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺮﺣﻤﻦ ﺍﻟﺮﺣﯿﻢ ﺑﺎﻋﺮﺽ ﺳﻠﺎ ﻭﻭﻗﺖ ﺑﺨﯿﺮﺧﺪﻣﺖ ﺷﻤﺎﺑﺎﺯﺩﯾﺪﮐﻨﻨﺪﻩ ﻋﺰﯾﺮﺯ ﺍﯾﻦ ﻭﺑﺴﺎﯾﺖ ﺩﺭﺭﺍﺳﺘﺎﯼ ﺭﺳﺎﻧﺪﻥ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﻭﻣﻮﺩﺕ ﺑﻪ ﮔﻮﺵ ﺟﻬﺎﻧﯿﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﻭﺍﻥ ﺷﺎﺍ.. ﻣﻮﺭﺩﻋﻨﺎﯾﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﺣﻖ ﻗﺮﺍﺭﮔﯿﺮﺩ ﺭﺿﺎﺑﺰﯼ ﻣﺪﯾﺮﻭﺑﺴﺎﯾﺖ ﻫﺎﯼ ﻭﻟﺎﯾﺖ ﻇﻬﻮﺭ ﻭﻧﺪﺍﯼ ﺷﯿﻌﻪ ﺍﻟﻠﻬﻢ ﻋﺠﻞ ﺍﻟﻮﻟﯿﮏ ﺍﻟﻔﺮﺝ
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    نظرشمانسبت به وبلاگ ماچیست
    آمار سایت
  • کل مطالب : 2
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 7
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 1
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1
  • بازدید ماه : 1
  • بازدید سال : 5
  • بازدید کلی : 990
  • کدهای اختصاصی
    ﺳﺨﻨﯽ ﺑﺎﺷﻤﺎ